تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

بررسی اندیشه‌ استاد حسن عباسی

آخرین نظرات

سلسله مباحث غرب‏ شناسی - ۶

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۵۸ ق.ظ

سلسله مباحث غرب‏ شناسی -6 ؛ استاد حسن عباسی‏ (+pdf)
فصلنامه مکاتبه و اندیشه

http://s5.picofile.com/file/8125553026/Gharbshenasi6.jpg

تیتر یک - عصر هلنیسم به طور عمده یک مقطع 300 ساله است که وقایع آن خیلى فشرده و فهرست وار بیان مى‏ گردد و مختصرى هم به گزاره‏ هاى غرب‏شناسى آن اشاره مى ‏کنیم.

 یکى از کلیدى ‏ترین مقاطع تاریخ غرب، مقطع تقریبا 300 ساله (292 سال) از مرگ اسکندر تا تقریبا سال 31 قبل از میلاد است، این عصر را عصر کلیدى تمدن هِلِنى و دوران هِلِنیسم مى ‏نامند. در چند قسمت گذشته کلیتى را نسبت به غرب باستان ارائه کردیم و یک فضاى عمومى از عصر خرافه، عصر اسطوره‏ها، عصر طبیعت‏ گرایى و عصر عقل گرایى اولیه بیان نمودیم. در این مقطع به آن شرایطى که ایجاد شد و براى اولین بار غرب، کارکرد تمدنى پیدا کرد اشاره مى ‏کنیم. این 292 سال در واقع تراکم عمده چهره‏‌هایى است که شما از غرب باستان می‏شناسید و تراکم جنگ‏ها و درگیرى ‏ها و اتفاقات و وقایع عمده است و از اسمش هم که بر می‌‏آید هلنیسم یعنى یونانى مآبى یعنى عین یونانى‌‏ها شدن، و این در واقع یک روی‌کرد فرهنگى است، یعنى تمدن غرب پس از ارسطو، دوران افول خودش را شروع کرد و به یک سنت رایج تبدیل شد. بهتر است در ابتدا یک شناخت اجمالى و جغرافیایى از این مقطع غرب داشته باشیم.  

 

یونان قدیم

ما با دو کشور عمده در این مقطع مواجهیم: کشور یونان و کشور ایتالیا. یونان باستان، سراسر شبه جزیره‏اى بوده که یونان کنونى را تشکیل می‏دهد به اضافه کرانه دریاى آسیاى صغیر و جزیره‏‌هاى دریاى اژه. یونان به دو بخش یونان برى یا خشکى و یونان بحرى تقسیم می‏شود. مجموعه جزایرى که در جنوب و جنوب شرقى یونان از ساحل دریاى اژه گرفته تا مدیترانه را در بر می‏گیرد، بخش یونان بحرى است به مرکزیت آتن و قسمت‏هاى شمال و شمال شرقى بخش یونان برى است به مرکزیت اسپارت. این دو حوزه در واقع دو بخش عمده را در بر می‏‌گیرد یکى اسپارت و دیگرى آتن. «حوزه اسپارت» حوزه خشکى تمدن یونان بوده و موقعیت فرهنگى و سیاسى یونان مربوط به آن است ولى حوزه آتن یک حوزه کاملاً درگیر در مسائل فنون، هنرها، فلسفه و ادبیات بوده و مردم آن ظرائف فکرى ویژه‏‌اى داشتند. 

اولین قومى که در یونان مستقر بودند خیلى موقعیت هنرى و فکرى و فلسفى نداشتند. دومین قومى که آنجا مستقر شدند، قوم هِلِنى هستند.عنوان کلمه هِلِنیسم نیز از این قوم گرفته شده است.  

کلمه یونانى را هم در اولین تماسى که ایرانى‏‌ها با مردم این حوزه داشتند به آنها اطلاق کردند. عنوان «گریس» که امروزه به عنوان یونان شناخته می‏شود در واقع یک واژه لاتین است و مربوط به خود یونانى‌‏ها نیست. محدوده اسپارت که بخش برى و خشکى یونان را در بر می‏گرفت با مقدونى‌‏ها که از شمال و در واقع جنوب حوزه کشورهاى بالتیک می‌‏آمدند درگیر شدند. به طور کلى عمده مردمى که در این منطقه و در اروپا مستقر شدند رگ و ریشه استپ‌‏هاى قفقازى داشتند که از استپ‏‌هاى قفقاز به سمت بخش غربى اروپا سرازیر شدند.

امروزه مردم کشورهاى حوزه اسکاندیناوى، فرانسه، آلمان، انگلستان، ایتالیا، اتریش، اسپانیا و پرتقال همه از 17-18 طایفه‌‏اى نشأت گرفته‌‏اند که آن زمان در منطقه اسپارت مستقر شدند. حرکتى بوده که از سمت شرق و از شمال شرق به سمت غرب صورت گرفته است، یعنى بشر در محدوده زمانى عصر هلنیسم به سبکى از علوم و فنون رسیده که آرام آرام زمینه کشور گشایى برایش مهیا شده و سطحى از دانش و تکنیک را در اختیار دارد که با توسل به آنها قادر است کشور گشایى کند که البته در گذشته هم وجود داشته ولى به صورت درون تمدنى بوده است.

موقعیت کشور دوم یعنى ایتالیا مقدارى متفاوت است. در آن عصر، قوى‌‏تر از حوزه تمدنى غرب دو حوزه تمدنى را می‏شناسیم: یکى حوزه تمدنى ایران است که قدمت بیشترى دارد و از نظر سطح فنون و فرهنگ بالاتر است، حوزه دوم حوزه تمدن مصر در جنوب مدیترانه است. قدمت حوزه تمدنى مصر و تکنیک و فنون و هنر و علوم آن نیز به مراتب از حوزه تمدنى غرب بالاتر است و حتى با ایران هم رقابت می‏کرد.

نوار حاشیه‌‏اى جنوب دریاى مدیترانه ـ آنجایى که امروز لیبى، الجزایر و تونس نامیده می‏شود، جزیره سیسیل و محدوده جزیره «کوت»ـ را منطقه «کارتاژ» می‏نامیم. حتى شبه جزیره ایبرى که امروزه ما به اسم کشور فرانسه و اسپانیا و پرتغال می‏شناسیم اینها هم بخشى از حوزه شمال آفریقا و محدوده کارتاژ محسوب می‏شدند. در آن مقطع، شکوفایى و پیشرفت حوزه جنوبى مدیترانه و منطقه کارتاژ بیشتر از حوزه شمالى یا اروپاى امروزى بوده لذا بخش جنوبى کشور ایتالیایى که امروز می‏شناسیم یعنى از فلورانس به سمت پایین تا منطقه سیسیل، بخشى از «کارتاژ» و حوزه شمالى آفریقا محسوب می‏شده و قسمت شمالش که شهر «رم» پایتخت امروز ایتالیا در آن واقع است حدود 730 سال قبل از میلاد بنیان نهاده شد و آرام آرام به سمت جنوب پیشرفت پیدا کرد؛ ولى همچنان که امروز هم شاهد هستیم قسمت شمال ایتالیا پیشرفت بیشترى نسبت به فرهنگ و تمدن غرب دارد و کارکرد جنوبش همچنان هویت افریقایى دارد. زبانشان زبان لاتین است. لاتینى در واقع زبان اختصاصى مردم ایتالیاست و عنوان حوزه به اصلاح امپراطورى روم از کلمه رم که امروز پایتخت کشور ایتالیا است اقتباس شده است.

ما غیر از کشور یونان که خودش دو حوزه بود ـ آتن و اسپارت که درگیرى با هم داشتند ـ و حوزه ایتالیا که دو بخش شمالى ـ جنوبى داشت یک به اصطلاح طرح دیگر منازعه را در محدوده همین منطقه داریم که آن هم منطقه مقدونیه است. مقدونیه در شمال این دو حوزه واقع شده است. نکته قابل توجه اینجاست که در یک حوزه تمدنى دو امپراطورى در آن واحد وجود دارد: امپراطورى رم شرقى و امپراتورى رم غربى.

امپراطورى رم غربى که ایتالیا را در بر می‏گرفت به سمت غرب اروپا تا کشور انگلیس امتداد می‏‌یافت و امپراطورى رم شرقى به طور مشخص از کشور یونان شروع می‏شد تا وسط کشور ترکیه امروزى یعنى در محدوده آنکارا ختم می‏شد.

محدوده آنکارا به سمت بالا تا ارمنستان و گرجستان و در واقع حوزه قفقاز، ایران آن زمان را تشکیل می‏‌داده است. محدوده فلسطین امروز، لبنان و سوریه، محدوده حوزه تمدنى «فینیقیه» محسوب می‏شدند که بین تمدن ایران، تمدن مصر و تمدن غرب یونانى دست به دست می‏شد. یعنى 200 سال مصرى‏ها می‏گرفتند نگه می‌‏داشتند 200-300 سال دست ایرانى‌‏ها بود باز به همین نسبت در دست غربى‌‏ها قرار می‌‏گرفت. همانگونه که امروز هم می‏بینید این منطقه که لولاى این سه قاره است نقطه اتصال سه حوزه تمدنى است. 

 

آغاز عصر هلنى

با این تفکیک و تمیز جغرافیایى عنایت داشته باشید که در یک حوزه تمدنى که امروز غرب می‏نامیم از این مقطع به بعد دو امپراطورى علیه همدیگر در تعارض و تعامل بودند و در درون هر کدام از این حیطه‏‌ها مثلاً در درون خود کشور یونان تعارض بین «اسپارت»ها با «آتنى‏‌ها» و در درون ایتالیا تعارض بین حوزه جنوبى و شمالى ایتالیا وجود داشته و در کنار این منازعات وقتى که اینها تضعیف می‏شدند مقدونى‌‏ها با قدرتى که داشتند از موقعیت سوءاستفاده می‏کردند.

به طور کلى ما اوج مقطع شکوفایى تمدن یونانى را حدود سال 499 قبل از میلاد می‏دانیم که به عصر «پراتلیس» معروف است. وى حاکم وقت بود و عصر او شکوفاترین دوران غرب را در بر می‏گیرد، از این مقطع به بعد آرام آرام دوران فرهنگى غرب افول می‏کند و این افول به مقطع «هلنى» که می‏رسد نهادینه می‏‌گردد. فرهنگى که تولید فکرى ندارد بلکه به صورت یک سرى عادت تبدیل شده، مثل خیلى از مسائلى که امروزه ما در جامعه نسبت به اسلام داریم اما در موردش تفکر نمی‏کنیم. از همین که جلو درب می‏ایستیم به همدیگر تعارف می‏کنیم، نمی‏دانیم چرا این کار را می‏کنیم تا مبناى معمارى سنتى و مبناى بسیارى از کارهایى که انجام می‏دهیم و مفاهیمى که در زندگى روز مره به کار می‏بریم.

ما از روى تفکر به اینها نرسیده‏‌ایم، بلکه در واقع دیگران اینها را از دل دین براى ما در آوردند، مدت زیادى تلاش کردند و آن اندیشه نو آرام آرام در حوزه تمدنى اسلامى به سنت تبدیل شده و امروز ما بدون اینکه مبناى اینها را بدانیم به اینها عمل می‏کنیم.

این عصرى هم که از آن صحبت می‏کنیم یعنى عصر «هلنى» عصرى است که تمدن غرب دوران شکوفایى فرهنگى خودش را پشت سر گذاشته یعنى سقراط، افلاطون و ارسطو طى شدند و دیگران آمده‌‏اند. فیثاغورث و دیگران آمدند و حرف‌هاى نو زدند، در حیطه‏‌هاى مختلف اندیشه‌‏هاى نویى ارائه شده، بحث ریاضى، موسیقى و پرستش از هستى مطرح شده، انسان‏شناسى صورت گرفته و یک اشاره‏‌هاى کلى به تمام این کارها شده ولى همیشه این نبوده که بشر چه در غرب و چه در شرق فرصت داشته باشد فقط کار فکرى کند؛ بالاخره سردمداران، سیاست مداران و نظامی‏‌هایى بوده‏اند که جنگ‏هایى راه می‏انداختند و شناخت این حیطه‌‏ها و حوزه‌‏ها کمک می‏کند که ما بدانیم در چه شرایطى عصر «هلنى» محقق شد.  

 

حرکت اسکندر به سمت شرق

ربودن هلن توسط عناصرى از پاریس از «تروا» ـ بخشى از حوزه فینیقى بود در جنوب غربى کشور ترکیه ـ بهانه‏‌اى دست داد تا به خاطر کارى که پاریس انجام داده بود یونانى‌‏ها و آتنى‌‏ها و اسپارتى‌‏ها علیه آسیاى صغیر متحد شوند و مقابله کنند و «تروا» را فتح کنند؛ این یک درگیرى اولیه بود اما درگیرى بعدى بین اسپارتى‌‏ها و آتنی‌‏ها صورت گرفت که به تضعیف آتنى‌‏ها انجامید. آتنى‌‏ها براى اینکه اسپارتى‏‌ها تنبیه شوند با مقدونى‏‌ها ـ «فیلیپ مقدونى» پدر اسکندر مقدونى ـ همکارى کردند و این همکارى باعث شد که قدرت شمالى منطقه ـ مقدونى‌‏ها ـ وارد عمل شوند و منطقه «آتن» و «اسپارت» را بگیرند. نتیجه این شد که فنون و دانش و علم و هنر و فلسفه یونانى‏ها به کمک مقدونى‏‌ها آمد. در همان مقطع، ارسطو به عنوان استاد پسر «فیلیپ مقدونى» ـ اسکندر مقدونى ـ تعلیم و تربیت او را به عهده گرفت ولى به ضرر یونانى‏‌ها شد. اسکندر مقدونى وقتى به سمت شرق حرکت کرد، ایران را گرفت بعد سرازیر شد به سمت آفریقا و کشور مصر را تصرف کرد. شهر اسکندریه که امروز بزرگترین بندر مصر محسوب می‏شود را بنیان نهاد و اسم خودش را هم بر آن گذاشت.

می‏دانید که مقدونى‏‌ها از نظر فرهنگى چیزى نداشتند که بخواهند صادر کنند؛ همانگونه که وقتى مغول‏‌ها آمدند و ایران را گرفتند از خودشان چیزى نداشتند و دانش و دین ایرانى‌‏ها را گرفتند، و با فنون و هنر ایرانى آشنا شدند؛ اسکندر مقدونى هم وقتى آمد آنچه را به ودیعه آورد فرهنگ یونانى بود یعنى زبان و آداب و رسوم یونانى، اما به دلیل عظمت و غلظت فرهنگ ایرانى وقتى اینجا آمد در فرهنگ ایران زمین ذوب شد. شاید بدانید وقتى اسکندر به ایران آمد با وجود زنان زیادى که داشت دختر شاه ایران را به همسرى گرفت، لباس ایرانى‏‌ها را پوشید و تلاش کرد شیوه تکلم به زبان فارسى را یاد بگیرد و در حرکتى که به سمت مصر داشت آنجا هم همین رویه را ادامه داد ولى عمرش کفاف نداد و در واقع برنامه‏‌اش نیمه تمام ماند.

 

تیره‏‌هاى تمدنى غرب

در حوزه شمالى یعنى محدوده‏‌اى که امروز آلمان نامیده می‏شود ـ منطقه اصلى نژاد ژرمن ـ 19 طایفه عمده را می‏بینیم که سرازیر می‏شوند و به سمت جنوب و غرب و ایران و هند می‏روند.

همانگونه که در تاریخ خودمان تیره‏‌هایى مانند مادها و پارت‏ها و... را می‏شناسیم که مبناى هویت ما ایرانى‏‌ها و آریایى‏‌ها را تشکیل می‏دهند، در اروپا هم در حوزه تمدنى غرب به طور کلى 19 طایفه که عبارتند از گُتها، سُگُتها، ویزیگتها، کیمریها، کیموریها، گلها، تُتُن‏ها، ـ امروز هم حتى در خود غرب به فرانسوى‏‌ها و بلژیکى‏‌ها می‏گویند «گل: که این گلها در واقع نژاد خاص فرانسوى زبان هستند. کلمه «فرانسه» نیز واژه‏اى ژرمنى است که از همین تیره نشأت گرفته ـ سوئیها و اندالها، سگسُنها و به اصطلاح انگلها که ترکیب کلمه آنگل و سگسون همین بخش جنوبى انگلیس و ایرلند را در بر می‏گیرد که به نژاد انگلوساگسون معروفند. ژوتها، فریزها و دانمارکى‏ها که اسم همان طایفشان بر کشورشان هم اطلاق می‏شود.

لمبادها، فرانکها، نورمن‏ها، بخشى از نورمن‏ها در فرانسه‏‌اند و بخشى سیسیل ایتالیا و بخشى در کشور انگلیس، واراندى‏‌ها که عمدتا محدوده بالکان و شرق اروپا را در برمی‏گیرند. نژاد روسها نیز روسهاى واراندى است و سلتها. تمام آنچه را که شما به عنوان تزار می‏شناسید از نژاد واراندى‏‌ها بود که آخرینشان در سال 1917 بر اثر انقلاب لنین از بین رفت.

این تیره‏‌ها حرکت کردند و آن حوزه محدودى که در موردش فقط در یونان و آسیاى صغیر بحث می‏کردیم آرام آرام تمام اروپا را و حتى انگلیس را هم در بر گرفتند. از این پس منازعه و چالش درون تمدنى بین اقوامى که هر کدام یک گوشه را گرفتند بروز می‏کند. هر کدام از اینها براى تثبیت و استقرار خود نرم‏افزارى نیاز دارند. نرم‏‌افزار اینها، فرهنگى است که قبلاً به وسیله یونانى‏‌ها تولید شده است. این اقوام وقتى به سمت فرانسه، بلژیک، هلند و انگلیس حرکت کردند آرام فرهنگ خود را به این مناطق انتقال دادند. همان طور که اشاره شد از ایتالیا تا انگلیس حوزه امپراطورى روم غربى بود که مرکزیت و کانونش شهر رم امروزى است و حوزه به اصطلاح یونان و آسیاى صغیر و بخشى از سوریه و لبنان امروزى، حوزه روم شرقى بود که بطور کلى از آن به بیزانس نام می‏بریم و مرکزش آتن بود.

با مرگ اسکندر مصیبت جدى تمدن غرب آغاز شد و عصر هلنى فرا رسید. تاریخ این مقطع وضعیت گسترده‏‌اى داشته است. یعنى حوزه تمدنى ایران با کل غرب، و حوزه تمدنى مصر با حوزه تمدنى غرب درگیر بوده‏‌اند و در درون تمدن غرب نیز درگیرى بین روم شرقى و روم غربى وجود داشته است. و در کل در این 292 سال تراکم بسیار بسیار بالایى از شورش‌‏ها را داریم. شما عنوان‏‌هاى بسیار کلیدى را می‏شناسید مثلاً وقتى کلمه «اسپارتاکوس» را می‏شنوید متوجه قیام مرحله سوم بردگان می‏شوید. در اثر جنگها تعداد زیادى برده از کشورهاى مختلف به خصوص از «کارتاژ»، جنوب مدیترانه و آفریقا گرفته شد. در مرحله اول شورش این برده‏ها در همین سوریه امروز بود، مرحله دوم در یونان و مرحله سوم در خود ایتالیا که شما آن چیزى که به نام «اسپارتاکوس» می‏شناسید در واقع مرحله سوم شورش بردگان و غلامان بود که اوج انحطاط تمدن غرب را می‏رساند، دورانى که تمدن غرب به مرحله‏‌اى رسیده که برده‏‌دارى می‏کند. آنچه شما به نام «گلادیاتور» می‏شناسید یعنى میدان‌هاى ورزشى که در آنها غلام‌‏ها و برده‏‌ها و اسراى جنگ را با حیوان‏‌هاى درنده به جان هم می‏انداختند و یا خود آنها را تا سر حد کشتن هم دیگر با هم به جنگ وا می‏داشتند. اینها بخش هایى از مظاهر این مقطع تمدن غرب است که شما با بعضى از گزاره‏هایش آشنایید.

در سال 338 پیش از میلاد فیلیپ مقدونى، پدر اسکندر مقدونى را می‏بینیم که یونان را در خایرونیا شکست می‏دهد. این جنگ بسیار بسیار حساس و سرنوشت ساز بوده است. یعنى 100 سال از جنگ به اصطلاح آتن و «پُلُنزى» می‏گذشت و بعد از آن قضیه این منازعه و نفرت از همدیگر هنوز ادامه داشت تا اینکه بالاخره خودشان از درون خیانت کردند و با مقدونى‏‌ها همکارى نمودند. نتیجه‌‏اش این شد که یونانى‏ها در «خایرونیا» شکست خوردند، از این مقطع به بعد یونانى‏‌ها نتوانستند سربلند کنند چون همزمان یک شکست جدى هم از خشایار شاه خورده بودند. سه سال بعد اسکندر، یکى از شهرهاى بزرگ پیرامون آتن یعنى شهر «تاوز» را به تل خاکستر تبدیل کرد و از این لحظه انحطاط فرهنگ یونانى آغاز شد. مدتى بعد یعنى در سال 323 ـ اسکندر که سعى می‏کرد براى جهان گشایى‌‏اش ادبیات و فرهنگ یونانى را ترویج کند از دنیا رفت و جهان گشایى مبتنى بر حوزه تمدن غرب موضوعیت پیدا نکرد؛ و چون کسى نبود این اندیشه را بسط دهد از این لحظه این انحطاط تسریع شد.

در این کشمکشها که تولید فرهنگ محدود بود از نرم‏‌افزار خاصى استفاده شد که همین فرهنگ یونانى یا یونانى مآبى بود. یونانى مآبى کلمه ایست که ترجمه غیر روان و به نوعى ترجمه غلط مفهوم هِلنى است. تقریبا حدود 264 پیش از میلاد بود که نخستین جنگ «پونیک» صورت گرفت. یونانى‌‏ها به زبان یونانى به مردم شمال آفریقا و منطقه «کارتاژ» ـ همین تونس و الجزایر و لیبى امروز ـ اصطلاح «پونیک» می‏دادند.

از 264 قبل از میلاد تقریبا هر 45 سال یک بار یک جنگ جدى بین جنوب و شمال مدیترانه در گرفته است. در جنگ اول رومی‏ها دست به جنگ دریایى زدند، یعنى از راه دریا به کارتاژ حمله و بخشهایى از سیسیل را آزاد کردند و یکبار هم توانستند وارد آفریقا شوند ولى شکست خوردند و برگشتند. یک‌سال بعد یعنى سال 263 قبل از میلاد یولیانوس سردار معروف یونانى‌‏ها شکست خورد و سه سال بعد شاپور اول ساسانى، والریانوس را اسیر کرد و به قتل رساند. به این فاصله سال‏ها توجه کنید: ببینید فاصله جنگها به سرعت امروز نیست. یعنى سرعت حمل و نقل بسیار کم بوده و جابجایى‌‏ها به صورت پیاده صورت می‏گرفته و یا اگر از اسب و استر استفاده می‏کردند این تحرک بسیار محدود بوده است.

به دنبال شکست والریانوس، بیزانس دچار مشکل جدى می‏شود. در سال 218 قبل از میلاد « هانیبال » جنگ دوم پونیک را شروع می‏کند، هانیبال سردار معروف کارتاژى‏ها بوده، که پس از حمله در فرانسه امروز مستقر شد و به سمت ایتالیا آمد و در جنوب همین شهر رم امروز اردو زد و موفق شد ایتالیا یا همان امپراطورى روم را تصرف کند؛ اما به او خیانت کردند و تقریبا 17 سال این جنگ طول کشید. یعنى در اثر شکستى که خورد فرار کرد و پادشاه منطقه لبنان و سوریه را به حمله و لشکرکشى به سمت یونان ترغیب کرد ولى موفق نشد، بعد هم خودکشى کرد. هانیبال در این 17 سال بخشهاى عمده‏اى از حوزه تمدنى روم را به آتش کشید.  

 

ریشه برخى گزاره‏هاى غرب

می‏دانید یکى از بدی‌هاى جنگ غربى‏‌ها که شهید مطهرى نیز در یکى از آثارش به آن اشاره می‏کند ـ ایرانى‏ها و چینى‌‏ها و مصرى‏‌ها چنین کارى نمی‏کردند فقط ما این را در تاریخ غرب می‏بینیم ـ این است که هر کجا را می‏گرفتند تا آخرین لحظه آن را می‏سوزاندند. یعنى وقتى کلمه تل خاکستر مطرح می‏شود در شرق فقط در مقطعى از حرکت مغول‏ها می‏بینیم؛ ولى غربى‌‏ها هر حوزه تمدنى به دستشان می‌‏افتاد تا می‏توانستند غارت می‏کردند و افراد را زنده به اسارت می‏بردند و براى اینکه آثارى از آنجا باقى نماند آنجا را به آتش می‏کشیدند. لذا اگر ما در منطقه سیستان و بلوچستان استثنائا در اثر حمله مغول‏ها جایى به نام شهر سوخته داریم، ولى در غرب دست به هر کجا بزنید شهر سوخته است یعنى آنها در درگیریهاى تمدنى و داخلى هر کجا را تصرف می‏کردند، به آتش می‏کشیدند.

امروزه فرانسه ارتشى به نام «لژیون» دارد. لژیون همان نیروهایى هستند که در الجزایر و 30 سال پیش در ویتنام می‏جنگیدند. لژیون برگرفته از همان سیستم نظامى 2300 سال پیش رومی‏ها است. سیستم ارتش مقدونى‌‏ها را هم به اصطلاح «فالانژ» می‏گفتند و آنچه امروز در منطقه جنوب و شرق لبنان تحت عنوان فالانژیست‏ها می‏شنوید روی‌کرد آن بر می‏گردد به کارکرد همان‏ها. در واقع ریشه بسیارى از گزاره هایى که امروز در حوزه تمدنى غرب مشاهده می‏کنید بر می‏گردد به آن مقاطع.

امروز در جنوب لبنان تفکرى داریم به نام حزب اللّه که براى جنگیدن از شعائر عاشورا استفاده می‏کند و کسى که بخواهد بفهمد چرا یک جوان حزب اللّه عملیات استشهادى انجام می‏دهد باید در دین‏شناسى و شرق‏شناسى‌‏اش حتما عاشورا را بشناسد. اگر عاشورا را شناخت، می‏تواند بفهمد که چرا یک جوان حزب اللّه لبنان دست به این عملیات می‏زند. در اخبار غربى‌‏ها در زبانهاى مختلف لاتینى اسپانیولى، پرتقالى یا حتى آلمانى وقتى می‏خواهند عملیات استشهادى فلسطینى‏‌ها و لبنانى‏ها را بیان کنند از کلمه «گریلا» به معنى چریک استفاده می‏کند؛ می‏گویند یک چریک به عملیات «کامى کازه» دست زد. یعنى از اصطلاح ژاپنى استفاده می‏کند. زیرا در ادبیات غربى در هیچ کدام از زبانها براى عملیات انتحارى و استشهادى واژه ندارند.

کامى کازه اصطلاحى است که ژاپنى‏ها در جنگ جهانى دوم باب کردند. امروزه وقتى می‏گوییم لژیون یا فالانژ، اینها ریشه در مفاهیم آن روزها دارند. گروهى از مارونى‏‌ها و مسیحى‏‌هاى کشور لبنان که خودشان را فالانژ می‏دانند به کارى که نیروهاى اسکندر و فیلیپ مقدونى انجام می‏دادند، تأسى می‏کنند. در هر حال، براى اولین بار لژیون در سال 200 قبل از میلاد تشکیل می‏شود و رومی‏ها موفق می‏شوند نوع جنگیدن جدیدى را ارائه کنند. 30 سال بعد از آن یعنى 167 تا 168 قبل از میلاد لژیون‏هاى رومى با فالانژهاى مقدونى رو در روى هم قرار می‏گیرند و براى اولین بار مقدونى‏‌ها در منطقه پودنان در درون حوزه تمدن غرب شکست می‏خورند و این شکست ابتداى برترى رومی‏ها نسبت به یونانى‏‌ها می‏شود.  

 

جنگهاى سده آخر قبل از میلاد

در حوزه تمدنى غرب میان جمهورى روم شرقى و جمهورى روم غربى ـ منطقه بیزانس و منطقه رم ـ درگیرى شدیدى رخ داد که به ویرانى روز افزون و بیش از پیش یونان انجامید و آتن کاملاً در آتش سوخت. در 133 قبل از میلاد، قرن جنگهاى داخلى روم آغاز می‏شود یعنى به مدت 100 سال با جنگهاى داخلى ایتالیا مواجه هستیم که بالاترین حد آشوب در تمدن هلنى است. به این 100 سال اشاره نمی‏کنیم به سرعت می‌‏آییم به جنگ‏هاى بیرون تمدنى می‏پردازیم. مهمترین واقعه بعد از این قضیه در سال 55 قبل از میلاد است که در نبرد حرّان، کراسوس شکست بسیار سنگینى از شاه ایران خورد و این ضربه، ضربه نهایى بیرون تمدنى است که بر تمدن غرب وارد می‏شود.

درست در همان سالى که کراسوس به سمت شرق آمد و با شاه ایران درگیر شد «ژولیوس سزار» که شخصیت بزرگ حوزه تمدنى روم غربى بود به سمت غرب حرکت کرد و فرانسه امروز راتصرف کرد. وى شورش‌‏هاى داخل فرانسه و انگلیس را سرکوب کرد و کنار همین رود تایمز که امروز شهر لندن، آنجا استقرار دارد جنگ سنگینى را انجام داد. وقتى برگشت، از درون شهر رم او را خلع کرده بودند ولى وى تسلیم نشد و حرکتش را به سمت مشرق ادامه داد یعنى تمام اروپا را تثبیت کرد. «ژولیوس سزار» دیکتاتور مقتدرى بود که بر خلاف کراسوس موفق شد با وجود شکست، محدوده امپراطورى رم غربى را تثبیت کند. ژولیوس سزار پس از تثبیت رم غربى به سمت جنوب حرکت کرد و وارد مصر شد و با کلوپاترا خواهر بطلیموس که حوزه مصر را در اختیار داشت ازدواج کرد و او را به حکومت آنجا رساند. کلوپاترا از این مرحله به بعد در کمتر از 10 سال با سه تن از فرماندهان و رهبران بزرگ امپراطورى رم غربى ازدواج کرد که در آخرین مرحله به قتل خودش انجامید. این مراحل پایانى عصر هلنى خیلى به سرعت طى می‏شود یعنى کشمکش‌‏ها بسیار بالاست. در سال 31 قبل از میلاد اتفاق نظر دسته جمعى براى قتل ژولیوس سزار صورت می‏گیرد چون وى از قواعد جمهورى تبعیت نمی‏کرد. فرماندهان پیروز در این میدان، متصرفات سزار را در مصر مناطق دیگر تثبیت کردند. و کلوپاترا هم کشته شد و چهره‏اى در اینجا موضوعیت پیدا کرد به نام آگوستوس که صلح شرافتمندانه‌‏اى را در سال 20 قبل از میلاد با ایرانى‌‏ها برقرار نمود و فضاى نسبتا آرامى را به مدت 30 سال ایجاد کرد. در این مقطع، مردم حوزه تمدنى غرب از خونریزى و کشت و کشتار خسته شده‌‏اند. این مقطع بسیار کلیدى است؛ زیرا در دوران حکومت آگوستوس با تولد حضرت مسیح در بیت لحم مواجه می‏شویم. یعنى پس از 292 سال جنگ و کشتار و خونریزى و خسارت و تلفات بسیار بالا و آتش زدن شهرها عصر جدیدى براى بشر غربى آغاز گردید. بنابراین عصر هلنى عصرى است که در آن واحد، حوزه تمدن غربى در هر سال درگیر 3 تا 4 جنگ بوده: از سمت شرق با ایران، در جنوب با کارتاژى‌‏ها و مصرى‌‏ها، و از داخل بین مقدونى‌‏ها و روم غربى و روم شرقى درگیرى وجود داشته است.

در این 292 سال هر چه قبل از این مقطع، تمدن غرب تولید کرده بود همه را مصرف کرد. شما امروزه با تمام ابعاد وجود مصرف کردن اندیشه‌‏اى که قبلاً دیگران تولید را حس می‏کنید. 1400 سال است اسلام، جامعه را اداره کرده ولى حکومت دستش نبوده، امروز می‏بینیم تمام ادبیات و نرم‏افزارى که اسلام تولید کرده بود در این 23 سال گذشته در جامعه ما مصرف شد، یعنى به نوعى باید فکر و اندیشه جدید تولید شود. آنچه در غرب قبل از مقطع هلنى تولید شده همه‌‏اش در این 300 سال مصرف گردید و غرب بى‌رمق وارد عصر دین‏گرایى شد، عصرى که با تولد حضرت مسیح آغاز گردید.

در هر حال ضعف و انحطاط امپراتورى روم غربى و روم شرقى و تمدن هلنى، محورهاى بسیار زیادى دارد که در این جا به برخى موارد آن اشاره می‏کنیم.  

 

علل شکست تمدن هلنى

از جمله مهمترین علل ضعف تمدن غرب، رفاه‏‌طلبى روز افزون، فساد و تجمل‌‏پرستى، اتمام معادن نقره آتنیان و از دست رفتن حاصلخیزى ایتالیا است. اینها کار کشت و زرع را به غلامان و برده‌‏ها دادند و نظارت نکردند، در نتیجه حاصلخیزى زمین از دست رفت. همین طور که امروز نفت براى زنده نگه داشتن یک تمدن خیلى مهم است، تمدن‌هاى آن روز نیز به کشاورزى وابسته بودند و هنگامى که کشاورزى از بین رفت تمدن‏ها تضعیف شدند. از دست رفتن حاصلخیزى ایتالیا موجب ضعف تجارى و قدرت دریانوردى آنها گردید و یکى از مصیبت‏‌ها این بود که آتن به غذاى بیرون از یونان وابستگى داشت، یعنى باید آذوقه شهر آتن از بیرون می‏آمد. مردم آتن در اثر نبود مواد غذایى، زمین‏گیر شدند.

از سوى دیگر از نیروى کار خارجى استفاده می‏کردند که رغبتى به کار نداشت. اسیرها و غلام‌ها نه تنها خوب کار نمی‏کردند بلکه هر فرصتى به دست می‏‌آوردند شورش می‏کردند.

علت بعدى که باعث شکست تمدن هلنى شد از بین رفتن نژاد خالص در این کشورها بود. یعنى دو تیره نژادى در منطقه یونان وجود داشت و دو سه تیره نژادى انحصارى نیز حوزه تمدنى رم غربى، این تیره‌‏هاى نژادى در اثر آمیزش با سایر نژادها در طول این سالها تضعیف شدند. به طورى که امپراطورى رم غربى که در بستر دوران هلنى ایجاد شد تقریبا سه قرن بعد از میلاد کاملاً متلاشى شد. امروز در کشور ایتالیا (فلورانس، رم و جاهاى دیگر) شما بعضى از آثار امپراطورى رم غربى را می‏بینید که باقى مانده‏اند؛ اما امپراطورى رم شرقى که یونانى زبان بودند (منطقه بیزانس) تا سال 1454 میلادى و خلع آخرین امپراطور بیزانس استمرار داشت. اهمیت این حوزه تا حدى است که حتى کتاب مقدس مسیحى‌‏ها یعنى انجیل به زبان یونانى نگاشته شده است.

«آرنولد توئین بى» یکى از دلایلى که به این لیست اضافه می‏کند گسترش ساختار نظامى تمدن هلنى است. او می‏گوید: هر گاه تمدنى در تولید سلاح و روحیه نظامى گرى افراط کرد، به مرحله انحطاطش نزدیک شده است. امروز ما این زمینه‏‌هاى انحطاط را در تمدن غرب می‏بینیم: اولاً رفاه‌‏طلبى روز افزون دارند، دوم اینکه منابع اولیه آنها به شدت تمام شده و براى تهیه منابع اولیه به سایر حوزه‏‌هاى تمدنى لشکرکشى می‏کنند، سوم اینکه مبتنى بر همین تجربه‌‏اى که در 2300 سال پیش بوده، امروز می‏بینیم با توجه به فرمولى که آرنولد توئین بى به عنوان بزرگترین مورخ 100 سال اخیر غربى‌‏ها ارائه کرده، شدیدا این افراد روی‌کرد نظامى پیدا کرده‌‏اند. امروز افراط در ساختار نظامى غربى‌‏ها را می‏توانیم با دوران 292 ساله عصر هلنى که روز به روز آرایش نظامی فالانژیست‏‌ها و لژیونرها در آنجا زیاد می‏شد مقایسه کنیم.  

 

ویژگى‌‏هاى فرهنگى دوران هلنى

در ادامه گزارش کلى غرب‏شناسى این مقطع، به بیان وضعیت فرهنگى آن می‏پردازیم. در این مقطع شکست‏ها یکى پس از دیگرى شرایطى را ایجاد کرد که باعث شد انسان غربى از نظر فکرى و فرهنگى عقب‏‌نشینى کند، به این معنا که از این همه جنگ و خونریزى و کشتار و آتش سوزى خسته شد و از آن حالت اکتیو و فعال خارج گردید و دست به عقب نشینى زد.

شما فکر کنید در غرب زندگى می‏کنید و شخصى بیاید و از وضعیت فکرى سال 80-78 ایران براى شما صحبت کند، تعجب می‏کنید؟! مثلاً دین چه گزاره‏اى داشته که بعضى‏‌ها می‏آیند به عنوان فیلسوف، جامعه‌‏شناس یا متکلم، بعضى از گزاره‏هاى دین را زیر سؤال می‏برند. این را مثال می‏زنم تا مطلب به ذهن شما نزدیک شود و شما بروید و در آن فضا غرب‏شناسى کنید.

حتما شما نیاز پیدا می‏کنید که بدانید 20 سال قبل در این کشور، انقلابى شده و متأثر از آن انقلاب، دین آمد حکومت کند و اداره جامعه را به دست گیرد. خوب، موفق یا ناموفق تجاربى پیش آمد، بعضى‌‏ها آمده بودند و با استفاده از مدل‌‏هاى غربى و خارج از دین توانایى‌‏ها و گزاره‌‏هاى دین براى اداره جامعه را به چالش کشیدند. یعنى شما تا آن بستر جدى سیاسى و شرایط خاصى را که در این کشور وجود داشت نشناسید، اساسا قادر نیستید وضعیت فکرى سالهاى 80-78 را درک کنید که چرا یک گروه از آقاى مصباح و گروهى دیگر از آقاى سروش طرفدارى می‏کنند؟! این تعارض‏ها و درگیرى‏‌ها و چالش‏ها چرا؟ اگر شما فقط همین افراد را بخواهید بررسى کنید متوجه نمی‏شوید، باید بستر این کار را بشناسید.

ما هم امروز وقتى بستر 292 ساله عصر هلنى، عصر یونانى مآبى، عصر عین یونانى شدن را نگاه می‏کنیم می‏بینیم در طول این جنگ‏ها و کشمکشها، آن که بیش از همه زیان دید و ضرر کرد کانون اینها بود یعنى آتنى‌‏ها. چون میدان مرکزى آتن در واقع آکادمى و دانشگاه معروف افلاطون بود. مراکز هنرى، تئاترها، ورزشگاه‌ها و سایر بخش‌هاى هنرى آنجا بود که فکر تولید می‏کردند، روش تولید می‏کردند، علم تولید می‏کردند. امروز می‏بینیم بیشترین ضربه را در این مقطع 292 ساله، آتن خورده است. به دنبال این ضربات، گروههاى فکرى جدیدى پیش آمد که فقط به عناوین و شرایطش اشاره می‏کنیم. به طور کلى سه گروه فکرى ایجاد گردید.

 1. اپیکوریان، اپیکور، که بنیانگذار تفکر اپیکوریزم بود نگاه ویژه‌‏اى به مسأله این شکستها داشت و در مقابلش تیره‌‏اى بوجود آمدند به نام 2. رواقیون، کلمه رواق یعنى گوشه چشم، رواقیون یعنى گوشه‌‏نشینان. ذوالنون رواقى که بنیانگذار تفکر و فلسفه رواقى بود.

یک تاجر فنیقى بود که از همین لبنان امروز به یونان رفته بود. اینها می‏گفتند در اثر جنگها و کشمکشها و مصیبت‏‌هایى که پیش می‏آید نیازى نیست که در صحنه باشید بلکه از نظر فکرى و اندیشه و پذیرش دیدگاه‌ها باید حاشیه نشینى کرد؛ در مقابل اینها دیدگاه اپیکوریان بود. ویل دورانت در یک جمله تمثیل بسیار زیبایى را از این قضیه ارائه می‏کند. عین جمله او چنین است: فلسفه رواقى و اپیکورى یکى تسلیم به شکست، همراه با بى‌‏قیدى شد و دیگرى ـ یعنى اپیکوریان ـ با فرو رفتن در لذات، تلخى شکست را از یاد بردند. اپیکوریزم یعنى مکتب اصالت لذت؛ وقتى از دور می‏شنوید مکتب اصالت لذت فکر می‏کنید مثلاً اپیکور فردى بوده دنبال شهوات و نفسانیات، در صورتى که اینطور نیست. منظور اپیکور از فرو رفتن در لذات، بحث از یاد بردن تلخى شکست‏‌ها بوده است. لذا ویل دورانت می‏گوید: دو فلسفه رواقى و اپیکورى یکى تسلیم به شکست با لاقیدى شد و دیگرى با فرو رفتن در لذات، تلخى شکست را فراموش نمود. هم نهله فکرى رواقیون، هم نهله فکرى اپیکوریون تا امروز نیز حرکتشان استمرار داشته است. بعدا وقتى به عصر دین و قرون وسطى می‏رسیم شما به سادگى متوجه می‏شوید که چقدر رواقیون بر مسیحیتى که امروزه می‏شناسیم تأثیر داشته‌‏اند.

 3. نهله سوم به نام نهله فکرى فلوطینى است، فلوطین را با افلاطون اشتباه نگیرید، فلوطین یا همان افلوطین، چهره شاخصى است که براى اولین بار حقیقت و واقعیت را در سه گزاره (سه اقنوم: خیر، عقل و نفس) محدود کرد. وى معتقد بود همه حقایق، همه واقعیت‌‏ها، همه اشیاء با هر درجه‏اى از واقعیت، با این سه اقنوم ارتباط دارند. این سه اقنوم بعدا مصدر سه اقنوم مسیحیت شد که عبارتند از پدر و پسر و روح‌‏القدس.

می‏دانید گروهى که با هم تصمیم گرفتند ژولیوس سزار را بکشند همه وزیر بودند، یعنى وزیران و فرماندهان با هم جمع شدند و همه با هم به سنت و رویه دموکراسى رأى دادند که باید ژولیوس سزار را کشت. بعضى از این وزیران مانند بُرُتوس، رواقى مسلک بودند. و بعضى مانند کاسیوس اپیکورى؛ یعنى چنین نبوده که این دو نهله فکرى مربوط به طبقات پایین جامعه باشند بلکه تا طبقات بالاى اجتماع و سیستم سیاسى آن موقع هم ریشه دوانده بود، ولى نکته حائز اهمیت این است که اینها به سادگى در کنار هم زیست می‏کردند و آن شکست و ناملایمات را پذیرفته بودند. شاید شبیه به کارکرد شخصیت خواجه نصیرالدین طوسى که نهله فکرى و فلسفى خاص خودش را داشت ولى براى حفظ تمدن اسلامى و به اصطلاح حفظ ایران و سایر گزاره‏‌ها لازم بود همکارى‌‏هایى در درون دستگاه مغول‏ها انجام دهد. یعنى به عنوان چهره اندیشمند نه تنها درگیر سیاست شود و سیاستمدارى کند بلکه بتواند علم را ارتقاء دهد و وحشى‏‌گرى و بربریت مغولها را تلطیف کند.

این نهله‏‌هاى فکرى هم به همین شدت ریشه داشتند یعنى رواقیون و اپیکوریان این گزاره‏‌ها را کاملاً با همدیگر جلو بردند. 100 سال سوم تفکر افلوطین هم به اینها اضافه شد. افلوطین نگاهش اشراقى بود، یعنى یک نگاه شهودگرا و درون‏گرا که بر یهودیت و مسیحیت بسیار تأثیر گذاشت؛ نکته حائز اهمیت اینکه انفعال رواقیون و اپیکوریون یک نتیجه را بیشتر دنبال نمی‏کرد و آن اینکه مردم را در آن وضعیتى که پیش آمده بود تسکین دهند.

قبل از این مقطع یک نهله فلسفى بوجود آمد بنام نهله فلسفى «کلبیان». کلب یعنى سگ، آمدند گفتند آقا! زندگى را پاک رها کنید و عین سگ زندگى کنید. کسى که واضع دیدگاه فلسفى کلبی‌ها بود خودش با یک کاسه زندگى می‏کرد. بعد گفت این هم خیلى تعلق محسوب می‏شود آن کاسه را هم شکست. در این مقطع با فیلسوفى مواجه می‏شویم به نام دیوژانوس که در روز روشن چراغ می‏گرفت دستش و به دنبال انسان می‏گشت. به قول مولانا «دى شیخ گرد شهر همى گشت با چراغ / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست» همین فضایى که امروز در جامعه خودمان هست. مردم از مسائل سیاسى خسته شده‌‏اند و دوست دارند یک مقدارى رویه‏‌ها انسانى‌‏تر شود. یک مقدارى از این حمله کردن‌ها و پرخاش‌‏ها کم شود آن زمان نیز همین گونه بود. ملت‏ها از این وضعیت خسته شدند. کسى مثل دیوژانوس چراغ دست می‏گرفت در روز روشن و می‏‌گفت: می‏گردم انسان پیدا کنم. در هر حال تفکر رواقى چون روان‏تر بود، خیلى راحت در حوزه‏‌هاى آسیایى مثل منطقه خاورمیانه و حوزه آفریقا گسترش پیدا کرد. اتفاقا تفکرات افلوطین هم بعدا در منطقه کارتاژ در شمال آفریقا بسط پیدا کرد و مجددا وارد حوزه اروپا شد.  

خب ذات فلسفه و نهله فکرى رواقیون بى اعتنایى است و همه چیز را مبتنى بر جبر علّى و رابطه علت و معلولى می‏دانند. در مقابل، اپیکور معتقد بود که ما از مسأله مرگ و درد و الم و رنج مرگ و مسائل ما بعدش می‏ترسیم. اگر بدانیم خود مردن درد ندارد دیگر ترسى نداریم، واهمه نداریم، باید لذت ببریم چون سوءفهم شده است.

مبناى عقیده اپیکور این بود که لاقیدى و بى اعتنایى غیر ممکن است، تنها چیز شایسته که هدف زندگى است، لذت بردن است البته نه لذت حسى، بلکه هر عضوى خیر خود را به خیر اعضاى دیگر ترجیح دهد، حتى شخص رواقى تارک دنیا از کار خود لذت می‏برد. ما نباید از لذات پرهیز کنیم بلکه باید آنها را انتخاب کنیم. ترس از مرگ به خاطر این است که از رنج و الم حین آن و پس از آن وحشت داریم. اگر این روشن شود که هیچ رنجى در کار نیست، دیگر ترسى نخواهیم داشت. اپیکور از لذاتى که به جاى آرامش روح و تسکین خاطر، انسان را تحریک و خسته می‏کند منع می‏کرد، این نکته خیلى مهمى است. امروز هم تفکرات اپیکورى در غرب در حال گسترش است، یعنى باز هم می‏بینیم بشر به دنبال لذت‏هاى مختلف است، اما این لذت‏ها او را ارضاء نمی‏کند، بیشتر خسته‏اش می‏کند در حالیکه تفکر اپیکوریزم قائم به این است که لذتى موضوعیت دارد که به انسان آرامش و تسکین دهد نه اینکه انسان را تحریک و خسته کند. او می‏گوید: مقصود از طلب لذت، آرامش خاطر و صفاى روح و آسودگى خیال است که تقریبا نتیجه‏اى همچون بى اعتنایى ذوالنون را دنبال می‏کند. البته بر تفکر اپیکورى، تفکر رواقى و تفکر افلوطین، انتقادهاى بسیار جدى وارد است که پاسخى هم به آنها داده نشده است و این نشان دهنده این است که ضعف‌هاى جدى داشتند. در شناخت ذاتیت غرب، بطور کلى وقتى این پروسه و این گذر 292 ساله را ارزیابى می‏کنیم، این حجم از برده‏دارى، آمیختگى نژادها، کشمکش‌هاى درون و برون تمدنى را بررسى می‏کنیم همه و همه اوج سرکشى و طغیان بشر را نشان می‏دهد که به شنیع‏ترین اعمال دست می‏زد. از قتل‏‌عام‌ها تا اینکه انسانها را همچون حیوان در مقابل حیوان‏‌هاى درنده می‌‏انداختند.

اگر فرصت خواندن کتابهاى جدى را ندارید سرى به کتاب اسپارتاکوس بزنید که یک فضاى عمومى را از آن مقطع براى شما بیان می‏کند، البته این کتاب یک رمّان است که هاوارد فاست آن را در دهه پنجاه میلادى نوشت. فیلمى هم از این رمان ساخته شد ولى خیلى نتوانست توانایى قلم هاواردفاست را نشان دهد. وى در این رمان صحنه‏‌اى را ترسیم می‏کند که در همین ایتالیا و فرانسه، در فاصله بین شهرها در کنار جاده‏ها، صلیب‏‌هاى متعددى می‏زدند و برده‏‌ها را به این صلیب‏ها می‏کشیدند که عبرت شود و غلام‌ها فرار نکنند. ترسیم بسیار زیباى هاواردفاست از آن فضاى متعفن حاکى از آن است که على رغم کشته شدن این انسانها، آن که هیچ اهمیت نداشته روابط کاملاً آلوده و غیر اخلاقى عناصر اصلى است. یکى از آن چهره‏‌هاى بزرگ همین کراسوس است. اگر بتوانید با «ژولیوس سزار» شکسپیر ارتباط برقرار کنید از نظر فکرى و اندیشه‏‌اى فضاى دیگرى از آن موقع دست می‏دهد. کلوپاترا باز بخشى دیگر از این زمان را براى شما روشن و شفاف می‏سازد. مقطع عصر هلنى مقطع بسیار مهمى است و در واقع زمانى بود که بشر غربى آماده ورود به عصر دین‏گرایى شد.

 

عبرت گرفتن از تاریخ

به هر صورت ما کارى با تاریخ عصر هلنى نداریم بلکه می‏خواستیم از مقطع عصر هلنى یک نتیجه محدود بگیریم آن هم اینکه چه بستر و فضایى بود که انسان احساس کرد به جاى حضور اکتیو و فعال در صحنه جامعه، باید پس بزند و خودش را عقب بکشد و گوشه‏‌نشینى کند. از نظر فکرى لاقید شود و اجازه دهد دیگران کشورش را بگیرند. حتى با آنها همکارى بکند و براى از یاد بردن تلخى شکست، در لذات فرو رود. نتیجه این بحث این است که در شرایط امروزى، بیشتر احساس می‏کنید آحاد جامعه غرب، رواقى هستند؛ یعنى انسانهاى امروزى غرب نسبت به مسائل اطرافشان بى اعتنا هستند. وقایعى هم که در ماههاى گذشته به خصوص بعد از یازده سپتامبر در غرب رخ داده، وقایعى کلیدى است که بعدا محورهاى کلیدى تاریخ را رقم خواهد زد.

به نظر شما آیا انسان امروز غربى از نظر فکرى به حاشیه رانده شده است یا در ترس زندگى می‏کند؟ یا اگر در ترس عمیق شده آیا به لذت جویى پناه می‏برد یعنى آرامشى که دنبال می‏کند از نوع تلقى‌‏هاى اپیکورى است؟ شاید بتوان گفت پناهى که انسان غربى امروزى به مارى‏جوآنا، ال اس دى، کوکائین، انواع مواد مخدر، موسیقى پاپ، جاز و راک و... در حد افراطى می‏برد، بخشى از آن به دلیل همین نیاز به پناه بردن به لذت است. گسترش فساد و فحشایى که ما فساد و فحشا می‏دانیم ولى خودشان از آن تحت عنوان پورن نام می‏برند شاید نوعى فرار از شرایط موجود محسوب شود! آیا شما این را بر می‏تابید؟ تا چه حد می‏توانید دلیل عقلى براى آن بیاورید؟

و سؤال دوم اینکه بیاییم درباره شرایط امروز خودمان فکر کنیم و به عنوان یک شرقى خودمان را بشناسیم. چقدر ما و مردم پیرامون ما نسبت به شرایط فعلى خسته شده و دل زده هستند و چقدر خود ما رواقى مسلک هستیم یا چقدر نگرش‏‌هاى اپیکورى داریم؟ ذات غرب‏شناسى و شرق‏شناسى در این نتیجه گرفتن‌‏ها نهفته است که بتوانید در یک مقاطع بخصوصى نقشى را ایفا کنید. آیا قادرید به عنوان یک غرب‌‏شناس خودتان را جاى مردم آن روز عصر هلنى بگذارید که در قبال آن همه جنگ و کشتار و خونریزى و مشخص نبودن آینده چه می‏کردید و نسبت به امروز چى؟ این موارد مقدارى نیاز دارد که انسان در خلوت، نسبت به این مسائل ارتباط روحى برقرار کند و اصطلاحا حس بگیرد و با این گزاره‌‏ها آشنا شود.

 

دریافت فایل پی دی اف

منبع: تیتر یک

نظرات (۲)

انشاء الله همه ی جلسه هارو pdf میکنید دیگه ؟
پاسخ:
سلام
متن جلسات غرب شناسی از فصلنامه مکاتبه و اندیشه است که با تنظیم ما بر روی سایت تیتر یک قرار می‌گیرد. هر کدام از جلسات که نوشته شده باشد ما هم قرار خواهیم داد.
واقعا جلسه رو کامل پیاده کردید؟!
خدا قوت ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">