تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

بررسی اندیشه‌ استاد حسن عباسی

آخرین نظرات

سلسله مباحث غرب‏ شناسی - 1

سه شنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۰۷ ب.ظ
سلسله مباحث غرب‏ شناسی -1 ؛ استاد حسن عباسی
فصلنامه مکاتبه و اندیشه

 
http://s5.picofile.com/file/8105191426/Gharbshenasi1.jpg

تیتر یک - مقدمه
امروز «غرب‏ شناسی» بیش از پیش موردتوجه صاحب ‏نظران واقع شده است. اگر بپذیریم «تمدن»، مقوله ‏ای سیال است، در هر یک از ادوار
تاریخ اوج تمدن، در یک منطقه از عالم خاکی نمایان شده است. در عصر حاضر مطالعه تمدن غرب به دلیل پیشی گرفتن در زمینه علم و تکنولوژی و برخی ابعاد دیگر منجر به شناخت مکانیزم، دانش و ابعاد مختلف توسعه غرب می‏گردد.

 این مسئله جهت پیشبرد تمدن حاضر، برای ما امری لازم است؛ همانگونه که در یک عصر، شناخت ابعاد توسعه شرق موجب شکوفائی تمدن غرب گردید.

 شناخت غربی‏ ها از ما شناخت کاملی نیست؛ چرا که آنان مستشرقند نه شرقی. از دیدگاه غرب، ما ایرانی‏ ها ملت گریه لقب داریم اما این فرهنگ در غرب مفهوم ندارد. همچنین دید ما از غرب و برداشت ما از دانش و مسائل غرب نیز اندک و جزئی است. هر گاه بحث از مدرنیزم می‏کنیم این بدان معنی نیست که ما روح یک انسان غربی مدرن را درک کرده باشیم، و باور نو اندیشی و مدرنیزم از درون در ما محقق نشده است. در این صورت می‏توان چنین بیان کرد که ما مدرنیزه شده‏ ایم.

 مطالعات غرب‏ شناسی در چهار حوزه قابل پیگیری است:
 1. سیر تاریخی 2. سیر فلسفی (تاریخ تفکر غرب)؛ چون شناخت غرب بدون درک مباحث فلسفی غرب میسر نمی‏باشد. 3.جامعه ‏شناسی غرب و مراحل آن 4. غرب‏شناسی از دیدگاه علوم استراتژیک.
 
زاویه اختصاصی و انحصاری ما در این مباحث، علوم استراتژیک می‏باشد. این نکته نیز قابل ذکر است که غرب‏ شناسی از منظر فیلسوف،
جامعه‏ شناس و تاریخ‏دان متفاوت است. از زاویه دید علوم استراتژیک، روح حقیقی مسئله بحث «غیر» است که حاوی منافع و تهدیداتی برای ما است. لذا نگاه به غرب چون نگاه به بیگانه است، جزء علوم استراتژیک است. از این رو به عنوان یک اصل، می‏بایست تهدیدات غرب را مورد شناسایی قرار داد و آنرا به فرصت تبدیل کرد. به عبارت دیگر زهر مار را می‏بایست به پادزهر و سیل را به فرصت تولید نیرو تبدیل کرد.

 مسئله بعدی، شناخت آسیب‏ پذیری ما در برابر تهدیدات است که باید راه های ارتقاء خود را شناسایی کنیم. این در حالی است که اگر امروز ما هم حوزه ارشد بودیم، غربی ها همین برخورد را با ما داشتند. لذا می‏بایست آسیب‏ پذیری های خود را به قوت تبدیل کنیم. در مرحله اول به ماهیت غرب می‏پردازیم که ادوار مختلفی دارد.
 
 ماهیت غرب‏

 غرب ماهیتی فلسفی دارد. اگر خاورمیانه را منطقه انبیاخیز بدانیم، بخش شرقی آن یعنی از مرکز ایران به سمت شرق، بخش روح‏گرای تاریخ تمدن است. بدین معنی که هر چه به سمت شرق می‏رویم، مسئله روح‏گرایی و ابعاد مرموز و پر رمز و راز بشر بیشتر موضوعیت پیدا می‏کند. شینتوئیسم، کنفسیوئیسم و آنچه در هند و چین و کره و تایلند می‏بینیم آمیزه ‏ای از هنجارهای روح گرای بشر است.

 از سوی دیگر هر چه به سمت غرب حرکت می‏کنیم بُعد عقل‏گرای بشر بیشتر موضوعیت می‏یابد. لذا در پیکر مغرب جغرافیایی، همه چیز ملموس و عینی و در شرق همه چیز پر رمز و راز است. عقلانیت غرب را می‏توان به عنوان یکی از عوامل تأثیر گذار در شکل‏گیری بُعد عقلانی و فلسفی فرهنگ اسلامی به شمار آورد. اساساً زاویه دید فلسفه اشراق و حکمت متعالیه ابن سینا، تحت تأثیر بعد عقلانی غرب رشد کرده است. به همین ترتیب بعد عرفانی فرهنگ ما هم از روح گرایی شرق تأثیرپذیر بوده است. لذا میراث بشری شامل سه بُعد وحیانی، روح گرایی شرق و فلسفه غرب است.
 
 ابعاد ماهیت غرب‏

 ابعاد ماهیت غرب 8 دوره است:
 1. دوره شمن‏گرایی: دوره ‏ای که جادو و خرافه در آن حاکم است که همین امروز هم در خیلی از نقاط دنیا آثار آن باقی است.
 2. اسطوره گرایی: گام دوم، شناخت ابعاد اسطوره گرایانه غرب است که این اسطوره امروزه بر چهار چوب غرب حکومت می‏کند.
 3. مرحله ناتورالیستیک: یا طبیعت گرایانه غرب که غرب برای خروج از اسطوره‏ ها به طبیعت روی می‏ آورد.
 5 و 4. دوره راسیونالیزم اولیه: یا عقل گرایی اولیه که در آن چهره‏ های افلاطون و سقراط و دیگران ظهور می‏یابد و بعدها با دوران دین‏ گرایی در غرب عجین می‏شود.
 6. عقل‏گرایی ثانویه: که در این مرحله عقل حسابگر موضوعیت دارد.
 7. پوزیتویسم: که در آن تجربه اصالت می‏یابد و ماهیت تکنیکی غرب از آنجا آغاز می‏گردد.
 8. عصر آمپریستیک یا حس‏گرایی: که غرب در مکانیزم معرفتی خود بیش از هر زمان دیگر، خود را به حس محدود کرده است.

 همانطور که ذکر شد، بیان تاریخ، زوایای مختلفی دارد؛ یکبار بر پایه جغرافیا است که تاریخ جغرافیایی نام می‏گیرد، یکبار بر پایه دین است و آنرا تاریخ دین می‏نامیم که حاوی استمرار ادیان به صورت متوالی است، یکبار مبتنی بر حرکات تمدن هاست. گاهی مبتنی بر سیر تحول دولت ها و امپراطوری‏ ها است که از آن به تاریخ سیاسی یاد می‏شود.
 
 تاریخ فرهنگی‏

 یکی از مهمترین ابعاد تاریخ، تاریخ فرهنگی است؛ از این منظر، حرکت تاریخی پایه تلقی ‏های فرهنگی هر ملت است. به طور مشخص در بحثِ غرب‏شناسی یکی از زوایای کلیدی برای شفاف شدن هویت غرب امروز، زاویه فرهنگی غرب است. چرا که هر گاه فرهنگ در ملتی به اوج خود برسد تمدن آن ملت شکوفا می‏شود. نگاه به تاریخ فرهنگی توسط اندیشمندان مختلف، نگاه‏ های متفاوتی است. یکی از چهره‏ های شاخص فرهنگی غرب شخصیتی ایتالیایی به نام «باتیستا ویکو» است. وی یکی از چهره‏ های مورخین فرهنگی غرب محسوب می‏شود. او معتقد است که هر ملت و قومی سه دوره فرهنگی دارد، که ما از این موضع به غرب‏ شناسی فرهنگی می‏پردازیم.

 دوره اول: دوران توحش است. در دوران توحش، اندیشه وجود ندارد و هر چیز که می‏بینید تنها احساسات است و این غلیان احساسات است که همه چیز را می‏سازد. از دیدگاه «ویکو» مرحله اول توحش و بربریت در واقع برای تمام اقوام موضوعیت داشته و وجود دارد.

 دوره دوم: دوران جاهلیت است. این دوران را به طور مشخص دوران اسطوره‏ ها یا عصر پهلوانان می‏نامند. در این دوره همه چیز در اسطوره ها و پهلوانان خلاصه می‏شود.

 دوره سوم: عصر تمدن هر قوم است. در این مرحله علم، فنون، تکنیک، قوانین، حقوق و سیاست موضوعیت پیدا می‏کند که کارکردهای مختلفی هم دارد. در عصر تمدن، معارف بشری اساس است که بر پایه مفاهیم شکل می‏گیرد. مفاهیم هم زمینه ‏ساز سیاست، حقوق و علوم میشوند. اینها هم طبیعتاً تمدن ساز هستند.
 در تبیین تاریخ فرهنگی هر قومی طبیعتاً خود غرب هم از این قاعده مستثنا نیست. ویکو بعد از ذکر این سه مرحله یک مرحله چهارم در نظر می‏گیرد. وی معتقد است که بعد از این مرحله دوره انحطاط شروع می‏شود و حتی مدلی هم که ایشان تبیین می‏کند مدل روم است.

 وی برای تبیین نحوه انحطاط و انهدام تمدن روم اینچنین بیان می‏کند: اعتقاد فرهنگی بر این است که هر گاه رشد فرهنگی در این حد صورت گیرد که فن آوری، علوم و تکنولوژی به حد بالایی برسد اقوام سست می‏شوند. در این صورت با حمله اقوام بدوی، انهدام تمدنی صورت می‏گیرد، این امر در مرحله چهارم به انحطاط تمدن می ‏انجامد.
 
 شناخت غرب از نگاه غربی‏ ها

 ما می‏خواهیم در غرب‏شناسی از زاویه نگاه خود آنها وارد شویم. برای ورود به این مسئله مناسب‏تر این است که - هر چند از دید ما اشکال دارد و همه ظرفیت بحث را نمی‏پوشاند- از منظر خودشان وارد شویم. ببینیم خودشان چگونه خود را معرفی می‏کنند. چرا که ما مستغربیم و از بیرون، غرب را شناخته ‏ایم و غربی نیستیم. از آنجا که «باتیستو ویکو» یک پوزیتویست و آمپریست است ما از زاویه خود حس‏گراها و تجربه گراها به مسئله نگاه می‏کنیم و این از اهمیت بسزایی برخوردار است. اتفاقاً توجیه این مسئله را هم «برتراند راسل» انجام داده که خود نیز یک آمپریست و یک چهره حس‏گرا در فلسفه جدید غرب است. ویل دورانت نیز این دیدگاه را مورد توجه قرار داده است.

 مبتنی بر دیدگاه ویکو در عصر تمدن، معارف بر فرهنگ بشر حاکم می‏باشد و قلب فرهنگ، «شناخت» است. هر گاه یک جامعه یا فرد نسبت به یک مسئله از شناخت بالاتری برخوردار باشد، نسبت به آن از فرهنگ عمیق‏تری برخوردار است. اگر این موضوع را مورد سنجش قرار دهیم، متوجه می‏شویم سیر تحول تاریخ فرهنگی از مسئله شناخت ناشی می‏شود. یعنی اگر بربریت و توحش موضوعیت دارد، به این علت است که شناخت در آن دوره کمتر بوده است، همچنین اگر عصر جاهلیت را عصر پهلوانان و اسطوره لقب می‏دهند، اینجا هم ضعف در شناخت، موضوعیت دارد.

 با پیشرفت معارف، عصر تمدن شکل می‏گیرد که در این دوره، «معارف» موضوعیت پیدا می‏کند و در واقع در این مقطع شناخت به اوج خود می‏رسد. پس هر گاه به پدیده فرهنگ برخورد کردیم ذات فرهنگ و هسته مرکزی و نقطه کانونی آن در مسئله شناخت است. به صورت کلی ذات فرهنگ بشر در سطح کره زمین سه نقطه کانونی مجزا دارد: ذات شناخت در غرب کاملاً عقلانی است.

 یعنی از آنجا که حس‏گرایی در غرب به اوج خود رسیده همه چیز با دید مادی و به صورت عینی و ملموس مورد توجه واقع می‏شود. آنان از گذشته‏ های دور حتی چیزی را ماورای یک پدیده ارزیابی نمی‏کردند. البته در غرب مفهوم عقل همان عقل شمارشگر است و با مفهوم عقلی که در مباحث دینی ما مطرح است تفاوت دارد.

 به موازات آن در شرق، شناخت برای کارکرد فرهنگی مبتنی بر تبیین رمز و رازها بوده است. یعنی در برخورد با یک پدیده، ماورای آن ارزشیابی می ‏شده است؛ به این دلیل روح‏گرایی در شرق موضوعیت بیشتری دارد.
 حوزه تفکر بودا و زرتشت بیشتر از آنچه که عقلانی باشد مبتنی بر رمز و راز و روح‏گرایی می‏باشد. هر چند حوزه عقلانی کنفسیوس بسیار قوی است ولی باز هم روح‏گرا است. به همین نسبت «لائو تسه» و «تائو» هم در چین کاملاً ابعاد عملکردشان و تلقی‏ هایشان روح‏گرایانه و مبتنی بر رمز و رازهای طبیعت بوده است. تبیین رمز و راز هر پدیده و شناخت پیدا کردن نسبت به هر پدیده از این حیث که از جنبه های مادی آن به ابعاد معنوی آن پی ببریم «عرفان» نامیده می‏شود.

 پس یک زمینه شناخت برای ذاتیات فرهنگی مبتنی بر ماورائیات هر پدیده وجود دارد که آن را به روح گرایی یا اسپیریتوالیستی (spiritualisty) شرق تعبیر می‏کنیم. بُعد دیگر، عقل‏گرایی صرف غربی هاست که در آن فلسفه را داریم. فلسفه، تبیین عقلانی هر پدیده است، به همین دلیل است که فلسفه از غرب برخواسته و متقابلاً عرفان از شرق. اما بین این دو حوزه متفاوت فرهنگی در شرق و غرب عالم، حوزه مرکزی است که این حوزه مرکزی از کوه‏ های قفقاز شروع می‏شود و به جنوب دره نیل در حد فاصل سودان و مصر امروز ختم می‏شود.

 عرض آن هم از محدوده جزیره قبرس و فلسطین و لبنان امروز تا محدوده‏ های مرکزی ایران یعنی حوالی یزد می‏باشد، اگر چنین مرزی را ترسیم کنیم در این محدوده اکثر قریب به اتفاق 124 هزار پیغمبر، مبعوث شده ‏اند که با کلام وحی ارتباط داشته ‏اند.

 لذا اپیتسمولوژی شناخت شناسی غربی، اپیستمولوژی شرقی و امت میانی هر یک گزارهای معرفتی‏شان با هم متفاوت است. به این مسئله به طور عام «ژئواپیستمولوژی» یعنی شناخت ‏شناسی جغرافیایی گفته می‏شود.
 
 علت عقل‏گرایی غربی ‏ها و روح‏گرایی شرقی‏ ها

 اجین کردن میراث بشر در شرق و غرب و حوزه میانی یعنی دین، عقلانیت فلسفی و عرفان، پتانسیل بسیار بالایی را برای شناخت مسائل بالاتر و حوزه ‏های فرهنگی عمیق‏تر ایجاد می‏کند. اما یک محدودیت هم دارد، حوزه‏های فرهنگی ویژگی های خاص خود را دارند و هر کس در هر حوزه فرهنگی زیست می‏کند طبیعتاً میراث دار قدمت طولانی آن حوزه تمدنی به خصوص است. گزاره ‏های آن حوزه تمدنی وقتی در جای دیگر با محوری دیگری تلفیق شود حتماً به این معنا نخواهد بود که نتیجه‏ای مثبت به دنبال دارد؛ چون ما در آن محیط نیستیم.

 ما مربوط به دوره عمر خود نیستیم، هر کدام از ما در هر حوزه فرهنگی و تمدنی پدید آمدیم عقبه ‏ای به قدمت تاریخ و فرهنگ و تمدن خود داریم و از باورهایمان نمی‏توانیم دور شویم. حتی افرادی که استحاله شده ‏اند در اوج استحاله‏ شان رگه ‏هایی از آن ذاتیات فرهنگی خود را به دنبال دارند.
 اینکه چرا غربی ‏ها عقل‏گرا هستند و مشرقی‏ ها روح‏گرا باید به محیط جغرافیایی آنها برگشت. محیط یونانی‏ ها در محدوده دریای اژه که به طور مشخص جزایر متعدد ریز و درشتی دارد زمینه تفکر عقلانی را القاء می‏کند. اما رمز و راز محیط هند و چین و تبت امروز و شرق ایران، شرایط را از نظر حیطه جغرافیایی برای نوع تفکر و اندیشه و شناخت مبتنی بر روح‏گرایی و شهود و اشراق قلبی مساعد می ‏کرده است.

البته این بُعد یکی از چندین دلیل قابل ارائه در راستای علت شکل‏گیری ابعاد مختلف شرق و غرب به شمار می ‏آید.
 این که در این مباحث می‏گوییم شرق، روح‏گرا است منظور ما شرق بودائی، شرق شینتوئیسم، شرق کنفسیوئیسم و غیره است. با این بیان حوزه دین را باید از حوزه شرق روح‏گرا جدا کنیم. در غرب، حوزه دینی و حوزه شرق را یکپارچه تلقی می‏کنند. یکی از تلاش‏ ها باید این باشد که این دو حوزه را از هم جدا کنیم.

 در این جا لازم است اشاره ‏ای خیلی مهم کنیم و آن این که سرخ‏پوستان قاره آمریکا و تاسمانی های جنوب استرالیا و آفریقایی ها نیز شرقی محسوب می‏شوند. البته، شرقی از بُعد هندوئیسم و بودیسم. ممکن است اینها فاصله حوزه جغرافیایی بسیاری با هم داشته باشند ولی در عرصه مطالعات شرق ‏شناسی و غرب‏ شناسی، هر گاه به سرخ‏پوست‏ ها برخورد کردید نوع فرهنگ آنها فرهنگ شرقی است، یعنی سرخ‏پوست ها کاملاً روح‏گرا هستند و برای همه چیز روح قائلند. همه چیز را پر رمز و راز می‏بینند و نسبت به آن رمز و رازها باورمند هستند.

 غربی که فعلاً در این مقطع به خصوص مد نظر ماست، غرب آسیای صغیر تا انتهای خاک اروپا می‏باشد. این که در حوزه غرب‏ شناسی امروز، آمریکا و کانادا و نیز استرالیا و نیوزلند را جزء حوزه غرب می آوریم، این‏ها مربوط به غرب‏ شناسی جدید است. در غرب‏ شناسی کهن، حوزه غرب‏ شناسی ما همان محدوده اروپای فعلی است.

 در مجموع، شناخت مبتنی بر عقلانیت و عینیّات در غرب، شناخت مبتنی بر شهود و اشراق در شرق و شناخت مبتنی بر گزاره‏ های وحیانی در محدوده میانی تمدن بشری چیزی بوده که در 5000 سال گذشته موضوعیت داشته و این موضوعیت، طبیعتاً در اثر گسترش و بسط ارتباطات، روز به روز بیشتر شده است. به این شکل که فرضاً حوزه تمدن عقلانی غرب، از روستاها تا شهرها با فاصله 20-30 کیلومتر متفاوت بوده است.

 حوزه دین نیز همین‏گونه است. حضرت ابراهیم و حضرت لوط پیامبر الهی‏ اند و فاصله شهرهای حوزه تحت رهبری این دو بزرگوار، کمتر از 20 کیلومتر بوده است.

 حال به فرهنگ حاکم بر هر دو قوم مذکور بنگرید. عنصر ارتباطات در آن زمان محدود بوده به طوری که ده ها پیامبر همزمان با هم هر یک محدوده ‏ای را اداره می‏کردند اما بعدها به سه پیامبر بزرگوار آخر که می‏رسیم می‏بینیم در اثر گسترش فرهنگ و تمدن بشری و بسط ارتباطات، حوزه عملکرد این‏ها فرا منطقه ‏ای می‏شود. به طور مشخص گستره رسالت و تبلیغ حضرت موسی از مصر تا فلسطین امروز، حضرت عیسی از فلسطین به سمت شمال تا مرکز ترکیه امروز، و پیامبر اسلام - در زمان حیات مبارک‏شان - بخش عمده جزیرةالعرب می‏باشد که با گذشت 40 سال از ظهور اسلام، و در زمان خلیفه دوم تا مرکز ایران تحت سیطره اسلام قرار می‏گیرد و اسلام پذیرفته می‏شود، از سمت غرب هم که تا منطقه جبل الطارق و محدده اندلس یا اسپانیا و فرانسه امروز اسلام گسترش پیدا می‏کند، که این حوزه بسیار گسترده بوده است.

 قبل از ارسطو و افلاطون نیز حوزه‏ های تفکر و عقلانیتِ هر کدام از فلاسفه غرب، بسیار موجز و محدود بوده و اساساً افلاطون و ارسطویی که این همه در مورد آن‏ها می‏نویسند، کمتر از 400 سال است که به این صورت مورد مطالعه واقع شده ‏اند. در تاریخ 1500 سال گذشته این‏ها گم بودند. مسلمانان این‏ها را در مرحله‏ای برای غربی‏ها حفظ کردند، یعنی متون ارسطو و افلاطون در اسلام ترجمه شد و حوزه تفکر اسلامی، ارسطو و افلاطون را حدود 600 - 700 سال، برای غرب حفظ کرد. افرادی مثل «توماس اکوئیناس» یا «سنت آگوستین» در حوزه فلسفه قرون وسطی مجدداً از طریق متونی که مربوط به ابن سینا و دیگران بود با ارسطو و افلاطون آشنا شدند و طبعاً حوزه تفکر این افراد بسط پیدا کرد.
 
 سابقه فرهنگ پرستش در غرب‏

 در طول 3 - 4 هزار سال گذشته در حوزه فرهنگی غرب امروز، غارنشینی موضوعیت دارد. در این حوزه برای ادامه حیات، مفاهیم کلیدی و ویژه ‏ای نبود. این دوران، دوران توحش انسان غربی است کما این که برای انسان شرقی هم همین بوده است. اوج این مرحله را دوران «شمن گرایی»(1) می‏نامند. در مرحله شمن‏گرایی، خرافه حرف اول را می‏زند یعنی زمینه شناخت در خرافه است. چون ذات شمن گرایی از سیبری و مناطق استپ‏ های قفقاز آمده و به سمت شرق و غرب رفته، لذا برای شناخت بنیان تمدن شرق و غرب، شناخت عصر شمن گرایی مناسب است.

 انسان مبتنی بر خرافات به هر پدیده ‏ای برخورد می‏کند چون برایش شناخته شده نیست رمز و راز آن را زمینه شناخت خود قرار می‏دهد و عمدتاً مبتنی بر خیالات خود است. برای نمونه خورشید را منشأ همه چیز می‏دانستند، لذا به خورشید پرستی روی می ‏آوردند، یک مرحله ماه را ملاک قرار می‏دادند و یک مرحله لاشخورها مورد پرستش واقع می‏شدند. از آنجا که آنان معتقد بودند هر چیز که می‏میرد مجدداً در چیز دیگری احیا می‏شود، موجودی که این گندها را می‏خورد پس آن حتماً خداست. حتی در یک عرصه آلات تناسلی را می‏پرستیدند، از این حیث که زاد و ولد و باروری را محصول این چیزها می‏دانستند. لذا تلقی و استنباط آن‏ها این است که این‏ها یک نیروی جادویی دارند و خدای انسان آلات تناسلی او است. البته همین امروز هم در ژاپن، تایلند و بخشی از هند، افرادی که آلات تناسلی را می‏پرستند هنوز وجود دارند.

 در شمن گرایی می‏گشتند و هر آنچه را احساس می‏کردند منشأ حرکت و استمرار حیات بشر باشد با همان دیدگاه ‏های پر رمز و راز خودشان که کاملاً مبتنی بر خرافات بود می‏پرستیدند. در یک تلقی، زمین را مقوله ‏ای می‏دانستند که بر دوش نهنگی استوار بود و هرگاه خسته می‏شد زمین را از این شانه به آن شانه تکان می‏داد و زمین لرزه ایجاد می‏کرد؛ در مذاهبی که قائل به ثنویت بودند، رعد و برق را درگیری بین دو خدا قلمداد می‏کردند.
 بعد از بحث جادو و جمبل، توتم(2) پرستی موضوعیت می‏یابد.

 توتم کلمه ‏ای است از زبان بومیان آمریکا و معنی آن نشانه یا علامت است، این علامت را بومیان آمریکا برای نمایاندن حیوان یا نباتی که خیال می‏کردند روح حامی قبیله در آن سکونت دارد به کار می‏بردند. توتم پرستی یا پرستش حیوانات و نباتات مقدس، غالباً در دوره جامعه های شکاری بوده ولی بسیاری از آن‏ها در جامعه کشاورزی هم باقی ماندند. بدین گونه که بعدها حتی کبوتر، ماهی و بره مقدس به دین یهود و مسیحی نیز وارد شد. طبعاً امروز هم به نحوی توتم پرستی موضوعیت دارد. بعضی گوزن اروپایی و بعضی گوزن کانادایی را بر می‏پرستند و این مسئله روی آرم پرچم‏ ها و نشانه‏ های آنان مشهود است.

 علامت حزب جمهوری خواه آمریکا فیل و نماد دموکرات‏ها در خاک آمریکا الاغ است.

 در آتن هر سال در جشن ‏های خاصی دو نفر را برای قربانی به خدایان انتخاب می‏کردند و آن‏ها را بلاگردان می‏نامیدند. آن هم به این گونه بود که آنان را آنقدر سنگباران می‏کردند تا هلاک شوند. این عمل در واقع کفاره گناهان مردم بود. قربانی غالباً از یکسال پیش انتخاب می‏شد و در این یک سال او را مانند شاه نوازش می‏کردند و مانند خدا می‏پرستیدند، این کشتن به هنگام بهار و غالباً پس از تازیانه زدن بود. از کشتن خدا تا خوردن آن نوعی پیشرفت طبیعی بود.

 بعدها بحث کیمیا موضوعیت می‏یابد، به این صورت که گفتند: اگر می‏خواهید به اکسیر جاودانی و حیات ابدی دست یابید باید آن را کشف کنید. برخی معتقد بودند باید آن کس که منشأ خیرات بوده خورده شود، لذا خداهایی خیالی می‏ساختند و خداخواری موضوعیت داشت. آرام آرام این مسئله تعدیل شد و از خوردن خود فرد به خون‏خواری آن‏ها موضوعیت پیدا کرد. این عصر، دوران بنیادین تاریخ شناخت و اپیستمولوژی در غرب محسوب می‏شود. یعنی در ارزیابی شناخت‏ شناسی غرب از دیدگاه «ویکو»، هرگاه به بیش از سه هزار سال به عقب بر می‏گردیم می‏بینیم بشر غربی در دوران توحش خود برای این که زمینه‏ های شناخت را پیدا کند، عموماً نگاهی مبتنی بر خرافه به طبیعت و پیرامونش داشته است. برای آگاهی نسبی به بعضی از این گزاره ‏ها اشاره کلی می‏کنیم:

 «سرجیمز» در این باره چنین می‏گوید:
 پرستش خرافه درباره ستارگان به مرور معمول شد، در هر یک از ستاره ‏ها خرافه پرستی راهنمای جدی داشت. بابلیان سیارات سبعه را از دیگر ستارگان مشخص کرده آن‏ها را خدا می‏دانستند و ایام هفته را به نام آن‏ها می‏نامیدند. به کارگیری کلمه  sun(خورشید) در نام روز یکشنبه (sunday) ریشه در خرافه پرستی و توتم پرستی عصر کهن آن‏ها دارد که خورشید را منشأ همه چیز می‏دانستند؛ به همین صورت Monday از تقدس ماه و  Saturday از تقدس زحل و احترام خاص نسبت به آن‏ها نشأت گرفته است. هنوز هم این گزاره ‏ها و نیات، بدون آن که حس‏گرایان بدانند موضوعیت دارد.

 سه شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه به افتخار نام خدایان اسکاندیناوی - منطقه شمال اروپا شامل نروژ، فلاند، سوئد و بخشی از کشور دانمارک امروزی - اینگونه نام نهاده شدند و هر یک در بردارنده نام یکی از خدایان است. در منطقه اسکاندیناوی یک قدرت درون تمدنی بزرگ به وجود آمد به نام وایکینگ‏ها که در یک مقطع به تمام اروپا تاختند و بخشی از تاریخ سیاسی - نظامی اروپا را رقم زدند. حتی فرانسویان همین روزها را به نام خدایان - نه به عنوان اسکاندیناوی آن بلکه - با عنوان ‏های رومی: مارس، مرکوری، ونوس و ستاره زهره نام نهادند.

 بابلیان این سیارات صاحب روح را بر سونوشت انسان حاکم می‏دانستند. بیشتر قبایل هنگام خسوف ماه، صدای وحشتناکی در می‏ آوردند تا دیوها را از حمله به ماه باز دارند. این نمونه تلقی‏ های «شمن‏گرایانه» انسان غربی بوده است. همان طور که اشاره کردیم یکی از صور اولیه پرستش خرافه، پرستش اعضای تناسلی است. وحشیان از عوامل داخلی دستگاه تناسلی آگاهی نداشتند - امروزه از طریق سلول‏ شناسی جدید به راز این عوامل پی برده ‏ایم - و فقط ساختمان ظاهری اعضای تناسلی را می‏دیدند و چون از آن سر در نمی‏ آوردند آن را خدا می‏ پنداشتند، به عقیده ایشان در آلات تناسلی ارواح خلاقی وجود دارد که باید آن را پرستش کرد. این مسئله در قدیمی‏ ترین آثار مصریان و رومیان مشهود است. امروزه برای باروری بیشتر محصولات کشاورزی از علم ژنتیک و مواد شیمیایی استفاده می‏شود اما در آن دوره از جادو و خرافه استفاده می‏شد. دوران توتم ‏پرستی، دوران کاملاً گسترده ‏ای از تاریخ غرب را در بر می‏گیرد که این دوران کاملاً ناشناخته است.
 
 سرپوش‏گذاشتن بر آثار ادیان‏

 یکی از ویژگی‏ های غربی ‏های امروزی این است که اجازه رشد دیگران در تاریخ را نمی‏دهند. ببینید به موازات این همه فیزیک‏دان و پزشک و عناصر متعدد در علوم فنی و تجربی، به ندرت یک انسان مورخ بزرگ غیر غربی در غرب وجود دارد. اساساً دانشگاه های آنها اجازه رشد چنین چیزی را نمی‏دهند. اصراری هم که بر باستان شناسی دارند این است که به گزاره‏ های بیشتری دسترسی پیدا کنند، و بعد این گزاره‏ های تاریخی را آنجایی که سودشان نیست سرپوش می‏گذارند و آنجا که نفعشان ایجاب می‏کند، علنی می‏کنند.

 بخش قابل توجه ‏ای از مستشرقین نیز باستان شناس بودند. در ایران از حدود 150 سال گذشته و در مصر نیز از زمان حمله ناپلئون بناپارت، باستان‏ شناسی موضوعیت پیدا کرد. بخش عمده ‏ای از تاریخ ادیان که در تحقیقات کشف می‏شود توسط همین باستان شناسان غرب سرپوش گذاشته می‏شود. این مسئله در آثار موجود در جنوب لبنان و فلسطین که به طرق مختلف ویران شده مشهود است.

 در فلسطین حرکتی مرموز و مستمر، تمام مقام‏ های انبیا را که فاصله‏ های کمی از هم دارند، به بهانه برخورد با نیروهای انقلابی نابود کرد تا آثاری از ادیان در این مناطق باقی نماند. لذا غرب در جاهایی که نفعش نباشد دیدگاه و متون بسیار کمی دارد، در همین راستا گوشه ‏هایی از فرهنگ غرب کاملاً تاریک است که یکی از دوران ‏ها همین دوران شمن گرایی و توتم پرستی غرب است که اساساً از آن هیچ چیزی را مطرح نمی‏کنند. هرگاه می‏خواهند از گذشته خود سخن بگویند سریعاً به ایلیاد و اودیسه می‏پردازند و این‏ها بر تمام فعل و انفعالات آن‏ها حاکم است و این یکی از نقاط ضعف غربی ‏هاست.
 
 تعینّات مادی مبنای تفکر غرب‏

 اگر سیر تحول تمدن کیفی و کمی بشر را به موازات سه دین آخر بدانیم، می‏ بینیم معجزه آخر حاوی مفاهیم کلمه است. کلمة الله است که تعالی را برای ما به ارمغان می‏ آورد و مانند درختی است که اصل و ریشه ثابت دارد و شاخه ‏های آن در آسمان‏ها است. این معجزه سوم، در تاریخ ‏شناسیِ مبتنی بر گزاره ‏های فرهنگی موضوعیت دارد و مبین سیر تکامل معرفتی بشر است.

 این در حالی است که حضرت موسی در عصر خود ساحران و جادوگران را با عصا زمین گیر می‏کند. وقتی به تمدن مصر با این همه پیشرفت و تکنولوژی که در نوع خود در آن زمان کم نظیر بوده بنگریم در کمال تعجب می‏بینیم با وجود این همه متخصصین در امور ساخت و ساز، باز هم جادوگران بر جامعه حاکم بودند. این امر امروز در آمریکا با این همه پیشرفت تکنولوژی بار دیگر مشاهده می‏شود، به طوری که همسر ریگان جهت اداره حکومت، از جادوگران استفاده می‏کند. بدین صورت که وی برای عبور دولت ریگان از وضعیت بحرانی ‏اش در روزنامه واشنگتن پست به فراخوان عمومی رمالان واشنگتن جهت رفع وضعیت بحرانی دولت ریگان دست می‏زند. لذا در کلیات مسئله، مدل «ویکو» مدل خوبی برای غرب است.

 با بررسی نحوه عملکرد خود در مورد نقاشی و مجسمه سازی در حوزه دین، به وجود محدودیت‏ هایی در این زمینه پی خواهیم برد. در غرب با مشاهده مجسمه‏ های پیکر تراشی شده عصر یونانیان، در می‏ یابیم که پیکر تراشی برای آنان موضوعیت داشته است. نکته قابل توجه این است که این پیکرها عموماً برهنه ساخته شده ‏اند. در حالی که پیکر تراشی‏ هایی که در شرق و از آن جمله در استان فارس می‏باشد غالباً پوشیده ‏اند. این دیدگاه نشأت گرفته از تلقی ‏های دو حوزه است.

 غربی‏ ها همه چیز را عینی می‏ دیدند. لذا انسان غربی را برهنه ترسیم و این پیکرها را ستایش می‏کردند. این عینی دیدن بعدها زمینه فیزیک نیوتن را پدید می ‏آورد. آنان سعی می‏کنند هر رمز و رازی را رمززدایی کنند، همانگونه که امروز هم در سیاست افسون زدایی می‏کنند.

 در گذشته تصور بر این بود که کانون هستی، زمین است و خورشید دور زمین می‏گردد. کپلر و کوپرنیک و دیگران بعدها مشخص کردند خورشید کانون است و زمین و دیگر سیارات دور خورشید می‏گردند.

 از دیدگاه ما اساساً نظم منظومه شمسی برای مساعد کردن زیستگاهی برای انسان است، لذا در دیدگاه وحیانی معتقدیم که خورشید به خاطر زمین و این که انسان زیست کند به وجود آمده است؛ این در حالی است که خورشید، کانون است و ما حول خورشید می‏گردیم. اگر صرف عینیات و تعینات مادی را در علوم مادی ببینیم متوجه می‏شویم که چرا مبنای تفکر فلسفی غربی را فیزیک رقم می‏زند. به جای این که ابتدا فلاسفه حکم دهند و سپس علما و دانشمندان مانند: پزشکان، شیمی‏دانان و فیزیک‏دان‏ ها بیایند و دیدگاه علمی بگیرند، امروزه در غرب بر عکس شده است. یعنی ابتدا علما و دانشمندان نظریه علمی می‏دهند مانند فرضیه نسبیت انیشتین، سپس فلاسفه از این نظریات تبعیت کرده، حکم فلسفی می‏دهند. این زمینه ‏های همان انحطاطی است که خود ویکو از آن به «سستی» یاد کرده است.

...................(پاورقی).................
1) پیرامون شمن گرایی یک منبع بسیار مناسب موجود است. جلد اول دوره 5 جلدی شناخت عرفان محض نوشته جلال الدین آشتیانی پیرامون بحث شمن گرایی می‏باشد.
2) TOTEM. افرادی با ساختن پیکر جانور یا گیاهی یا چیز بی جان در صدد تجسم وجود و فرض خدایان و شیطان ‏ها بر می‏آیند و بُت می‏سازند.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">