تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

بررسی اندیشه‌ استاد حسن عباسی

آخرین نظرات

سلسله مباحث غرب‏ شناسی - 2

شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۲، ۰۴:۰۲ ق.ظ
سلسله مباحث غرب‏ شناسی -2 ؛ استاد حسن عباسی‏
فصلنامه مکاتبه و اندیشه

http://s5.picofile.com/file/8105191518/Gharbshenasi2.jpg

تیتر یک - عصر دوم غرب‏شناسی یعنی عنصر میتولوژیستیک Mythologistic یا اسطوره گرایی را در این فصل مورد بررسی قرار می‏دهیم. در جنوب غربی ترکیه فعلی شهری بود به نام «تروا» که شاهی به نام پریام با حدود 5 فرزند داشت. از بین دو پسر او هکتور به شجاعت معروف بود و فرزند دوم او که جوان زیبایی بود پاریس نام داشت. پاریس در سفری که به اسپارت در یونان داشت مورد پذیرش مردم آنجا واقع شد و حاکم وقت اسپارت یعنی مِنِلائوس را فریفت و با همسر او یعنی هِلِن فرار کرد و به تروا آمد. از این رو یونانی‏ ها به قصد اعاده حیثیت خود را آماده کردند.

 برادر بزرگ منلائوس از اینکه همسر برادر او ربوده شوده بود، به عنوان شاه بزرگ یونانیان می‏ بایست با یک حرکت جدی این اعاده حیثیت را صورت می‏ داد. لذا با عبور از دریای اژه، تروا را محاصره کردند. دو سردار بزرگ یونانی ها یکی آشیل بود و دیگری اولیس. جنگ مدت های زیادی طول کشید. اولیس تاکتیکی اعمال کرد و آن همان اسب چوبی بود که درون آنرا پراز سرباز کردند و آن را به عنوان ودیعه در کنار قلعه گذاشتند و برگشتند.
 مردم تروا که احساس پیروزی می‏کردند اسب را وارد قلعه کردند و به جشن و پایکوبی پرداختند. در این حالت یونانی ها از غفلت آنان استفاده کردند و از اسب خارج شدند و درهای قلعه را گشودند و با تصرف تروا، بزرگان آن را کشتند و خانواده ‏های آنان را به اسارت بردند.

 در هر صورت بیوه پریام، شاه تروا، کنیز شاه یونان شد و دو دختر دیگر او یکی به اولیس و یکی به آشیل واگذار شد. هلن هم نجات یافت و به منلائوس برگردانده شد. در آن درگیری ها هکتور توسط آشیل کشته شد و پاریس با استفاده از ترفندهایی که از خدایان گرفته بود تیر زهرآگینی را به پاشنه آشیل زد. این قسمت که نقطه ضعف آشیل محسوب می‏شد سبب مرگ آشیل شد.

 بازگشت اولیس به یونان 20 سال طول کشید و در دریاها با مصائب بسیاری مواجه بود. پنلوپه همسر او که وفادار به او مانده بود به همراه فرزندش، توسط اطرافیان تحت فشار بود. لذا باید به شکلی جوابگوی مسائل می‏ بود. بالاخره در انتها شرطی گذاشت که هر کس خواستار اوست باید کمان ویژه اولیس را بکشد و تیری را به هدف زند که اولیس در بازگشت این کار را توسط پسرش کرد و توانست دوباره همسر خود را از چنگال رقیبان خارج کند.

 این معروفترین و شاخص ترین حماسه ‏ای بود که در طول عصر میتولوژیستیک غرب گنجانده شده و بنیان شناخت و آگاهی ما از غرب را شامل می‏شود. یعنی از این روایت شاخص تر و دقیق تر نسبت به دوره اسطوره ‏گری غرب پیدا نمی‏کنیم.

 به موازات پهلوانان و قهرمانان عناصر دیگری در عصر میتولوژیستیک به چشم می‏ خورند. این موضوع در اسطوره ‏گرایی و اسطوره‏ گری غرب و شرق به چشم می‏خورد. چهار طیف بازیگر و کنشگر اصلی در هر دوره اسطوره ‏گری و اسطوره ‏گرایی وجود داشتند.

 1. پهلوانان و قهرمانان که بازیگر نقش اول حماسه ‏ها محسوب می‏شوند. مثل آشیل، اولیس، پنلوپه یا هلن.
 در اسطوره ‏شناسی خودمان هم رستم، سهراب، تهمینه و چهره‏ های اینچنینی به چشم می‏ خورند.(1)

 2. طیف دوم خدایان هستند که دارای شمایل و هیبت انسانی هستند و چیزی ماورای انسان نیستند. در غرب‏شناسی به خصوص در عصر میتولوژیستیک این خدایان به دو طیف عمده تقسیم ‏بندی می‏شوند: اول خدایانی که طبیعت و گزاره‏ های طبیعی را شامل می‏شوند یعنی خدای رعد و خدای برق و آفتاب و رودخانه‏ ها که هرکدام از این گزاره‏ ها یک خدای ویژه خود را دارند و به موازات آن گزاره ها و ویژگی های انسانی است مثل خدای زیبایی، خدای شر و خدای خیر و خدای اخلاق و موارد دیگر. هر منطقه برای خود خدایان متعددی داشتند البته در سطح کلان هم خدایان بزرگی وجود داشتند مثل زئوس که خدای خدایان بود. البته آنان نه فقط یک زئوس بلکه 19 خدای زئوس داشتند.(2)

 در بررسی اسطوه‏ گرایی غرب بحث تکثر خدایان یکی از مباحث مورد توجه است یعنی پلورالیسم یا تکثرگرایی و کثرت در معرفت و دین و موقعیت اجتماعی و علم و شناخت انسان ها؛ این کثرت به طور مشخص در عصر میتولوژیستیک غرب همانگونه که پیداست در خدایان اینها بیش از هر چیزی نمود داشته است. هر مؤلفه ‏ای را که نمی‏توانستند جنبه عینی و مادی دهند، یک خدا برای آن می‏ تراشیدند.

 اساساً در طول تاریخ غرب با وحدانیت و توحید و موحد بودن انسان غرب هیچ نوع گزاره نزدیکی را نمی‏توانیم بیابیم. اگر قرون وسطی هم مدنظر برخی دوستان باشد قرون وسطی هم در واقع اجین شدن فلسفه و کلام مسیحی و یهودی است و در آن مقطع همانطور که می‏بینیم تثلیث موضوعیت پیدا می‏کند و موحد بودن و یک خدایی کاملاً منتفی است که این هم طبعاً ریشه در تلقی ‏های ویژه این ها در عصر باستانشان داشته است.

 خدایان عناصر قادری بودند که منشأ خیرات محسوب می‏شدند. یعنی این توانایی و قدرت را در تأثیرگذاری بر طبیعت و گزاره ‏های انسانی دارا بودند. اما بطور مشخص منشأ خیرات محسوب می‏شدند و ویژگی عمده آن خدایان این بود که همواره پهلوانان و قهرمانان را در بدترین شرایط یاری می‏رساندند.

 در فرهنگ ما هم سیمرغ - البته نه به عنوان خدا - چنین کارکردی دارد که زال را به کوه قاف برده و تربیت می‏کند. گزاره تکثر گرایی خدایان مقوله در خور اهمیتی است که اگر در طول 2700 تا 3000 سال پیش که عصر اسطوره ‏گرایی غرب است تا عصر مدرن امروز این گزاره را در نظر بگیریم بحث تکثرگرایی و پلورالیسم برایمان موضوعیت جدی پیدا می‏کند و شفاف ‏تر خواهد بود.

 البته تکثر در الهه‏ ها فقط مختص غرب نبوده بلکه در شرق روح گرا هم مشهود است. بطوری که در هندوئیسم همین امروز بالغ بر 3000 الهه وجود دارد و هر یک نماد یک مؤلفه است که پرستش می‏شود. امروزه بیش از 500 میلیون نفردر کشور هند در واقع، به پرستش این بت ها و طیف‏ های اسطوره ‏ای مشغولند. در عصر زرتشت عمدتاً ثنویت و پرستش دو الهه موضوعیت داشته یکی الهه خیر - اهورامزدا - و یکی الهه شرّ که جا دارد در یک فرآیند تطبیقی، بررسی گردد که در شرق ایران و از ترکیه امروز به سمت غرب تکثر الهه ‏ها در طول 3000 سال پیش چه کارکردی داشته و چرا در این حیطه مرکزی بین این دو بال تکثر خدایان را نمی‏بینیم، حتی جاهایی که بت پرستی خیلی مرسوم بوده تعداد بت ها در حدود 15-10 عدد محدود می‏شد و کثرت اینچنینی نداشته است.

 به هر حال در حوزه غرب اسطوره گرا این خدایان با پهلوانان آمیختگی دارند بطوریکه در برخی موارد این پهلوانان فرزندان خدایان محسوب می‏شوند که با این خدایان به نحوی در ارتباطند. مثلاً مادر خود آشیل، الهه رودخانه‏ ها و دریاهاست .

 پس از طیف پهلوانان و خدایان، نوبت به طیف اهریمنان می‏رسد. در اسطوره‏ شناسی اهریمنان در برابر خدایان اساطیری قرار می‏گیرند یعنی اگر در یک گزاره ‏ای چهره‏ ای شاخص به عنوان خدای آن مؤلفه دارد همزمان در روبروی آن یک عنصر شر وجود دارد که آن عنصر شر در برابر آن خدای اسطوره‏ ای که منشأ خیر است، منشأ شر محسوب می‏شود.

 عمدتاً هم این اهریمنان مانع عملکرد پهلوانان بوده ‏اند. چهره ‏هایی مثل سفیتکس که بدنی از شیر داشت و سر آن همچون زنان بود که سر راه را می‏گرفت و مسافران را می‏خورد. «آکیدنا» که بالا تنه آن همچون زن زیبایی بود و پایین تنه آن یک مار بسیار طویل بوده که بدن او از فَلْس پوشیده بود و در اعماق دریاها زندگی می‏کرد. عمدتاً اندام این اهریمنان آمیزه ‏ای از نیم تنه انسان با نیم تنه یک حیوان در کمال زشتی، شقاوت، تزویر و شرارت بود که پهلوانان بر علیه این اهریمنان اعتلاف می‏کردند. یعنی در برخورد و رویارویی پهلوانان هر جا که آنان دچار ضعف می‏شدند، خدایان به کمک آنان می ‏آمدند.

 طیف چهارم در اسطوره شناسی طیف غولان محسوب می‏شود. به اعتقاد یونانیان، قبل از شروع زندگی انسان در زمین چهره‏ هایی به نام غول در زمین زیست می‏کردند که از انسان قدرتمندتر و زورمندتر بودند و دارای دست و پاهای متعدد با شمایل مختلف بودند. سپس خدایان آمدند و اینها را به بند کشیدند و مهار کردند. در واقع اینها معارضین خدایان هستند.

 پدر و مادر غولان را در ادبیات یونان زمین و آسمان می‏دانند یعنی اورانوس به عنوان آسمان و گایا به عنوان زمین.
 شما کلمه تیتان را شنیده ‏اید. تیتان ها مجموعه برادرانی هستند که فرزندان گایا به عنوان زمین و اورانوس به عنوان آسمان محسوب می‏شوند. آنان اعتقاد داشتند یکی از این تیتان ها به نام «آنْسِلاد» توسط خدایان در زیر کوه آتشفشان «اِتْنا» به زنجیر کشیده شده است و این دود دماغه آتشفشان، تنفس این غول است و صداهای فعل و انفعالات آتشفشان را غرش او می‏پنداشتند و هر گاه زلزله ‏ای می‏ آمد اعتقاد داشتند که او تکان خورده و جابجا شده است.

 همواره منازعه بین خدایان و پهلوانان از یک سو و غولان و اهریمنان از سوی دیگر، منازعه ابدی بین خیر و شر محسوب می ‏شده است.

همین کنش ‏ها و واکنش ها روح فرهنگ عصر میتولوژیستیک را ساخته است. روح حاکم بر این فرهنگ که حاصل این جنگ و گریزها است این فرهنگ را یک فرهنگ حماسی کرده است.

 در نتیجه همه ادبیات اعصار اسطوره گرایی و میتولوژیستی حاوی ادبیاتی حماسی و رزمی است. چه در شاهنامه چه در ایلیاد و اودیسه هومر. در ادبیات حماسی عصر میتولوژیستیک غرب اغلب غولان را از مردان و اهریمنان را از زن ها مایه گذاشتند که جای بررسی و ارزیابی دارد.

 فضیلت در عصر شمن گرایی رازدانی و احاطه به آن اسرار بود و در عصر میتولوژیستیک فضیلت زور بازو و توانمندی و اقتدار همراه تفکر است که فرد را به اسطوره تبدیل می‏کند. برای امروز غرب بحث اسطوره ها بحث از دکترین‏ ها است.

 یعنی دکترینالیسم و دکترینریسم غرب متأثر از دکترین‏ های عصر اسطوره‏ هاست. قبل از ورود به بحث لزوماً می‏بایست جنبه ‏های چیستی اسطوره ‏ها را مورد بررسی قرار دهیم. گفته شد مؤلفه اساسی معرفت است. به این دلیل عصر جادوگری و اصالت ساحران، عصر اول محسوب می‏شد که بشر آن عصر، هیچ آگاهی از پدیده ها نداشت. نمونه آن اعتقاد آنان پیرامون آتشفشان ها بوده که به آن اشاره شد.

 در عصر اول این جادوگر است که شناخت نسبی دارد و برای هر پدیده ‏ای یک رمز و رازی را جعل می‏کند و مردم از آن تأثیر می‏گیرند حتی برای بیماری ها.

 در عصر دوم یعنی عصر اسطوره ‏ها، این عدم شناخت علمی باعث می‏شود پشت هر پدیده طبیعی یا پشت هر حالت انسانی مثل خیر و شر و نیکی و زیبایی یا نسبت به هر پدیده طبیعی مثل سیل و زلزله و رودخانه و رویش گیاهان و ماه و خورشید و ستاره ‏ها یک خدا ببینند.

یعنی رمز و راز و پیچیدگی آن پدیده را در حد یک خدا محدود می‏کردند. حد معرفت بشر اینقدر جلو آمده که دیگر قائل نیست آنچه که جادوگر و ساحر می‏گوید صحت دارد. در این صورت در هر حالتی که هر خدایی دچار نقصان چالش شد در برابر او یک اهریمنی در نظر می‏گیرد.

 ما در چنین شرایطی می‏بایست بحث شناخت و ناشناخته ‏ها را در تبیین اسطوره‏ ها جدی بگیریم. از این زاویه خود دکترین ‏ها یک پایه شناختند. امروز «اسب تروا» که پدید آورنده آن استراتژیستی به نام اولیس بود در سیاست، حقوق، فلسفه و جامعه‏ شناسی غرب، یک دکترین است(3) که بسیاری از رفتارهای امروز را رقم می‏زند. در فلسفه علم موضوعی را می‏بینیم به نام متدولوژی یا روش ‏شناسی. روش شناسی به طور عمومی یعنی اینکه یک روش را که کسی دیگر ابداع کرده ما همان را نسخه برداری کرده، استفاده کنیم. عموماً هم می‏گوییم:
خوش بود گر محک تجربه آید به میان .

 بنیان متدولوژی در فلسفه غرب را همین جمله به ظاهر کوچک می‏گذارد.

 لذا اگر اولیس پس از مدت ها جنگ شیوه رخنه به قلعه دشمن را پیدا کرده که توسط اسب چوبی معروف او این عمل صورت گرفته این می‏تواند مبنایی قرار گیرد به عنوان یک روش که در جاهای دیگر هم استفاده شود.

 برای مثال امروز یکبار از راه دور کسی را ترور می‏کنند یکبار هم یک بسته را توسط پست برای او می‏فرستند و شخص بسته پستی را وارد منزل یا دفتر کارش می‏کند و هنگام بازکردن بسته مذکور منفجر می‏شود. این دکترین تاکتیکی متأثر و مبتنی بر همان دکترین سطحی استراتژیکی اسب؛ تروا است حتی اگر کسی هم اساساً با این دکترین آشنا نباشد، این مسئله به صورت فرهنگ شده و جا افتاده که بطور مثال برای انهدام و انحلال یک ملت، تمدن و یا فرهنگ از این روش می‏توان استفاده کرد. این روش ها وقتی یک بار یا دو بار برای یک ملت یا برای یک فرد موضوعیت پیدا کرد و تبیین و تبدیل به فرهنگ شد بعدها ملت های بعدی بدون اینکه بدانند از آن استفاده می‏کنند. همینطور دکترین پاشنه آشیل. مثلاً پاشنه آشیل غرب در عرصه نظامی این است که نمی‏خواهد تلفات دهد. یعنی نقطه ضعف نظامی‏گری این است که از آن تلفات بگیرید.

 امروز ضعف صهیونیست ها در خاک فلسطین این است که از آنان دو نفر کشته شود. اگر دو نفر از آنان کشته شود با تمام ارتش خود به جنگ نوجوانان فلسطینی که سنگ پرتاب می‏کنند می ‏آیند. آمریکائی ها هزینه‏ های کلانی می‏کنند که در درگیری ها حداقل کشته ‏ها را بدهند چون تمدن مادی تحمل کشته شدن را ندارد.

 وقتی وارد اسلام می‏شویم می‏بینیم در اسلام برای نیت و منظور و مقصودی که هست به شهادت رسیدن یک افتخار است از نوع این عملیات انتحاری و مرگ‏ طلبانه نیست بلکه استشهادی است. از این زاویه دو گزاره متفاوت روبروی هم قرار می‏گیرد یعنی دو دکترین متفاوت. یکی دکترینی که پاشنه آشیلی دارد که آن پاشنه آشیل نقطه ضعفی دارد که مرگ را بر نمی‏تابد چون اساساً در این دنیا به دنبال بهترین چیزها می‏گردند.

 انسان امروز غرب که آرام آرام در 350 سال گذشته اومانیست یعنی انسان محور می‏شود و فقط از تولدش تا مرگش را برمی‏تابد و نه به قبل از تولد انسان کار دارد و نه به بعد از مرگ انسان، طبیعتاً مایل است هر چه بیشتر زندگی کند.

 از این رو از این جا و از کشورهای جهان سومی کودکان و زنان را به غرب قاچاق می‏کنند و در آنجا قلب، کلیه و کبد این ها را در می ‏آورند و به انسان های پیر آن تمدن پیوند می‏زنند که مدتی بیشتر زنده بمانند. مبنای اینکه امروز اومانیسم اساس مدرنیته را در غرب تشکیل می‏دهد در شناخت این دکترین‏ ها است. در گوشه ‏ای دیگر از ادبیات داستانی غرب چنین می‏بینیم.

 دموکلس یک حاکم بسیار مستبدی بود اما مدتی رفتار او کنترل شده بود و خوب کار می‏کرد. از او پرسیدند که چه اتفاقی افتاده و تو چنین چهره ‏ای نبودی، بالای تخت سلطنتی دموکلس یک گنبدی بود که داخل آن طبیعتاً خالی است اشاره کرد به شمشیری که بالای سر او بود این شمشیر سنگین رومی به تار موی دم یک اسب آویزان شده بود و آن کسی هم که این شمشیر را بالای سر دموکلس قرار داده بود نیز یک چهره منفی محسوب می‏شد.

 اما رمز این شمشیر در این بود که اگر دموکلس از یک حد خاصی در عداوت و شقاوتش و در رفتارش پیشروی می‏کرد آن تار موی دم اسب پاره می‏شد و آن شمشیر می‏ افتاد روی سر دموکلس. امروز این یک دکترین است. شما به سادگی در عرصه علوم ژورنالسیتی، در علوم سیاسی، حقوق و جامعه‏شناسی غرب می‏شنوید شمشیر دموکلس. به سادگی می‏گویند حزب الله لبنان در شمال فلسطین اشغالی، شمشیر دموکلس جمهوری اسلامی بر شاهرگ حیاتی تمدن غرب یا رژیم صهیونیستی است. چون تمدن غرب جوهره ‏اش در صهیونیزم خلاصه می‏شود و همه تمدن غرب امروز تلاش می‏کند تا صهیونیزم را حفظ کند. لذا وقتی غرب این عبارت را در مورد حزب ‏الله لبنان به کار می‏برد این عبارت، متأثر از یک داستان 3000 ساله است. این دکترین ها هر کدام معنا و مفهوم خاص خود را دارد و عصر میتولوژیستیک اینچنین استمرار حرکت و فرهنگ غرب را می‏ سازد.

 دکترین دیگری هم هست که آنرا ممکن است شنیده باشید. و آن برگ درخت زیگفرید است. زیگفرید پهلوان و قهرمان اسطوره‏ای نژاد ژرمن است. او شاهزاده ‏ای بود که جادوگران و اهریمنان، قدرت را از پدر و مادر او گرفتند و او را به یک دیو تبدیل کردند آنان یک این گیاه کوتاهی را به زیگفرید دادند که گیاه کوتاه هر از چند گاهی یک برگش می ‏افتاد. با افتادن هر برگ، زیگفرید یک گام به لحظه مرگ خود نزدیکتر می‏شد.

 نقطه ضعف او هم در این بود که باید از این درختچه مواظبت می‏کرد در غیر این صورت اگر این برگ ها می‏ ریخت یا شاخه های آن آسیب می‏دید، درخت از بین می‏رفت. در واقع زیگفرید اینجا زمین گیر شده بود و نمی‏توانست از کنار درختچه فاصله بگیرد مبادا نسیمی بوزد و برگهای آن را بریزد. امروز وقتی صحبت از برگ درخت زیگفرید می‏شود بیانگر شمارش معکوس برای خاتمه حیات یک فرهنگ، تمدن، فرد یا یک جامعه محسوب می‏شود. هر چند در این حرکت های اخیر که در کارهای عروسکی و اسباب‏ بازی ها یا در تولیدات انیمیشن‏ ها یا فیلم ‏های سینمایی‏ شان دارند بگونه ‏ای در حال تحریف تاریخ اسطوره ‏هایشان هستند.

 مثلاً اودیسه 2001 را می‏سازند یا چهره‏ های جدیدی را ایجاد می‏کنند یا آشیل‏ ها و اولیس‏ های جدیدی را می‏سازند که دیگر آن نقص های گذشته را ندارد یا در تهیه فیلم انیمیشنی دیو و دلبر می‏بینید سرانجام زیگفرید، مبارک و پیروزمند است، یعنی قبل از اینکه برگ آخر بیفتد او از این وضع خارج می‏شود و تبدیل به شخصیت اصلی قبلی خود می‏شود. یعنی فرجام اینها را مثبت می‏کنند.

 پایان حیات را از انتهای حماسه‏ هایشان حذف می‏کنند و امید رابرای جوانان و نوجوانان ترویج می‏دهند و هم اینکه در دیگر ملت ها وقتی چهره یک جوان برومند نمایش داده می‏شود متوجه می‏شوند که این چهره در برابر بیماریها و حوادث مصون است. در واقع استعاره ‏ای است بر این که این تمدن قادر است خود را حفظ کند. ساخت غرب امروز بسیار متأثر از این دکترین هاست. خیلی از این دکترین‏ ها مبانی معرفتی و علمی غرب را شامل می‏شوند. لذا اسطوره ‏ها یعنی آن چهار عنصر اساسی - خدایان، پهلوانان، اهریمنان و غولان - را در مجموع باید یک جمع‏ بندی کنیم.

 امروز در غرب بحث اسطوره زنده مطرح است که بخصوص در چهره ‏های هنری و ورزشی دیده می‏شوند. انسان های خارق‏ العاده ‏ای که همان هرکول ها، اولیس ها و آشیل‏ ها بودند با یک سر و وضع و کارکردهای امروزی ظاهر می‏شوند؛ افرادی که بسیار فرهیخته و اهل فکرند یعنی هم استراتژی می‏دانند و هم وقتی که دست به اسلحه می‏برند همچون یک سرباز مقتدر می‏توانند در یک صحنه کارزار عمل کنند. جامعه امروز غرب از این اسطوره ‏ها مشهون است.

 رویکرد به استفاده از این چهره ‏ها در عرصه فرهنگ توده ‏ای - چون یک فرهنگ خواص داریم یا همان نخبه‏ ها و اندیشمندان که ایده ‏ها و اندیشه ‏ها آنجا مورد ارزیابی قرار می‏گیرد و یک فرهنگ توده ‏ای - به عنوان الگو برای کپی‏ برداری از رفتار و سیر و سلوک آنان امروزه در غرب شایع است.

 بهترین کارکردی که غرب امروز برای به دنبال خود کشاندن سایر ملت ها دارد با استفاده از همان مؤلفه حماسی و رزمی عصر میتولوژیستیک خود، ساختن چنین پهلوانانی است. به همان نسبت که شما ممکن است امروز از دیدن فیلم های اینچنینی لذت ببرید و استفاده کنید، در خواندن ایلیاد و اودیسه هومر مانند فیلم های امروزی که مشهون از این گزاره ‏های حماسی و اسطوره‏ای و ابعاد تراژیک در بحث روابط بین زن و مرد است این حساسیت و لذت کاملاً مشهود است. شریعتی معتقد است انسان در طول تاریخ در شرق و غرب عالم خواستار یک قدرت ماورائی بوده لذا نشسته، اسطوره سازی کرده و در خیال خود آنها را پرورانده است. چه فردوسی و چه هومر. اما معتقد است که علی تنها انسانی است که بر گونه اساطیر یک حقیقت محسوب می‏شود یعنی هر آنچه که می‏خواسته باشد، بوده است. از این زاویه اسطوره را چیزی می‏بینیم که نمی‏تواند واقعاً وجود داشته باشد.

 پس نه ورزشکار امروز و نه هنرپیشه امروز آن است که واقعیت دارد و توسط رسانه‏ ها ساخته می‏شود و نه هرکول و رستم و سهراب و سیاوش و آشیل و پنلوپه عصر باستان.

 اسطوره واقعیت فرهنگی به غایت پیچیده‏ ای است که از دیدگاه ها مختلف و مکمل هم ممکن است مورد بررسی و تفسیر قرار گیرد. یعنی واقعیت فرهنگی به غایت پیچیده. تعریفی که از دیگر تعریف ها کمتر نقص دارد این است: اسطوره نقل کننده سرگذشت قدسی و مینویی و راوی واقعه ‏ای است که در زمان اولین یعنی زمان شگرف بدایت، رخ داده است. در عصر شگرف، همه چیز بدیهی بوده است.

 اگر شما گفتید اهریمنی باشد که نصف تنه آن انسان باشد و نصف تنه آن حیوان، در آن عصر همه چیز امکان ‏پذیر و بدیهی بود. در آن عصر اسطوره نقل کننده و روایت کننده وقایع آن روز است. مینوئیک را به امر معنوی و آسمانی تفسیر می‏کنند. امروز هم همینگونه است یعنی هر آنچه را غیر واقعی است از پرده سینما می‏بینیم و یک واقعه قلمداد می‏کنیم. به بیان دیگر اسطوره حکایت می‏کند چگونه به برکت کارهای نمایان و برجسته موجودات فوق طبیعی واقعیتی - چه کل واقعیت یعنی کیهان و یا فقط جزئی از واقعیت یعنی جزیره‏ ای، نوع نباتی خاصی، سلوک و کرداری انسانی و غیره - پا به عرصه وجود نهاده است. یعنی وجودسازی می‏کنیم.

 اونتولوژی در فلسفه به معنی هستی‏ شناسی نیست. به معنی هست‏ شناسی یا موجودشناسی است. اینکه یک شخصیت اسطوره‏ ای مثلاً آرنولد - در فیلمهای هالیوود - وجود داشته باشد اصلاً اهمیت ندارد. مهم این است که آرنولد موجود و قابل لمس است. چهره ‏ای مانند مایکل جکسون که بارها تغیر جنسیت داده امروز وقتی وارد پراگ می‏شود 8 جوان از فرط علاقه به این آدم خودکشی می‏کنند: در سال 1989 وقتی این فرد وارد ژاپن شد بسیاری از افراد به دلیل بیهوشی و یا خودزنی روانه بیمارستان شدند. شخصیت افسانه ‏ای که رسانه ‏ها برای این فرد ساخته ‏اند قابل توجه است.

 وقتی تصاویر حضرت مسیح را حتی در غرب مشاهده می‏کنم چهره‏ شان در هاله‏ ای از نور به چشم می‏خورد. در برخی برنامه ‏هایی که از مایکل جکسون به نمایش گذارده می‏شود توسط نورپردازی که می‏کنند همان هاله نور مشهود است. حرکت‏ های ریز و نمادین وی در صورت عادی آن برای ما یک موسیقی است و عنوان مبتذل هم روی آن می‏گذاریم. اما زمانی عمق این مسئله مشخص می‏شود که می‏بینیم در تمام میادین مرکزی شهرهای جمهوری‏ های تازه استقلال یافته شوروی سابق هر کجا مجسمه لنین را پایین آوردند مجسمه و تندیس عظیم مایکل جکسون را بالا بردند. یعنی اسطوره سازی در غرب امروز متأثر از نگرش‏ های اسطوره شناختی 2700 تا 3000 سال پیش غرب است.

 اگر عنوان خدایان عصر متیولوژیستیک را بنگریم امروز بسیاری از این نام ‏ها را بر روی بخش ‏های مختلف غرب می‏بینیم. اسامی خدایان یونانی پس از موضوعیت یافتن امپراطوری روم به نام های دیگر تبدیل شد و اسم ‏های آن‏ها را امروز به صورت دو وجهی می‏شناسیم.

 مثلاً هراکلس در زبان یونانی، به زبان لاتین هرکولس نامیده می‏شود. هرکولس یا هرکول امروز نام هواپیمای 130 - C است. یا آپرودیته(4) که در زبان لاتین به آن ونوس می‏گویند امروز عنوان یکی از شبکه ‏های گسترده غرب است. یا آرتمیس(5) نام خیلی از دختران غربی است و نیروی دریایی خود ما هم حتی ناوی به همین نام دارد که در زبان لاتین «دیانا» یا «دایانا» نامیده می‏شود. آتنا که در لاتین آن «مینروا» می‏شود «ولکان» (یعنی خدای آتش) امروز نام یکی از پیشرفته ‏ترین توپ‏ ها و مسلسل‏ هایی است که روی ناوهای آن‏ها است که این عنوان در یونانی هفاسیتوس(6) است. «هرمس»(7) که لاتین آن را «مرکوری» گویند یا «آرس»(8) را که در لاتین «مارِس» گویند نام پیشرفته‏ ترین وسایل غواصی غرب است. چهره‏ هایی مثل «پوسیدون» که امروزه یکی از موشک ‏های قاره پیمای آمریکاست. «پوسیدون»(9) را در لاتین «نپتون» گویند که نام یکی از سیارات است، «زئوس» که در لاتین آن را به عنوان «ژوپیتر» می‏شناسیم و یا خدای خورشید که در یونانی «هلیوس» نامیده می‏شود همان چیزی است که در انگلیسی «sun» می‏نامند یا مواردی دیگر. غربی‏ ها نه تنها برای شناخت غرب امروز اسطوره‏ های دیروز را با هیبت و شکل شمایل جدید کپی سازی می‏کنند بلکه اصرار دارند همان نمادها و مفاهیم با همان بار فرهنگی که دارند، موجود باشند. اساساً ویژگی هواپیمای اف - 14 داشتن موشکی پیشرفته به نام فونیکس است. فونیکس به عنوان یکی از همین چهره های افسانه ‏ای آنها است، فقط این نیست که این نام بر روی تسلیحات شان باشد، بلکه همین کلمه فونیکس به طور مثال نام یکی از شهرهای جنوب آمریکا نیز هست.

 میرچا ایلیاده در کتاب چشم اندازهای اسطوره می‏گوید: مهمترین کارکرد اسطوره عبارت است از آفتابی کردن پارادایم ‏های نمونه وار؛ آئین‏ ها و فعالیت‏ های معنادار آدمی از تغذیه و زناشویی گرفته تا کار و تربیت و هنر و فرزانگی؛ پارادیم‏ های نمونه‏ وار که از آن‏ها دکترین‏ ها خارج می‏شوند. امروزه تکنولوژیست ها در تقلید از طبیعت و موجودات زنده برای حل مسائل پیچیده فنی مدل سازی می‏کنند. روش مدل سازی را می‏توان به نوعی استقرار در منطق تشبیه کرد.

 آیین یکی از کلماتی است که درفارسی مقابل کلمه دکترین در یونانی قرار داده شده است. آنچه از ذاتیات یک علم می ‏آموزیم یا می‏ خوانیم، دکترین ‏های آن علم است. مباحثی را که در هر علمی از شیمی و فیزیک گرفته تا علم سیاست، از اهمیت بالایی برای ما برخوردارند و برای فعالیت در آن عرصه می ‏بایست آن را فرا گیرید، دکترین‏ های آن علم به خصوص است.

 در ذاتیات هر علم مشخص معتقدند اسطوره‏ ها، مدل‏ هایی هستند که این دکترین‏ ها را می‏سازند و آن آیین ‏ها را رقم می‏زنند. ایلیا معتقد است اساطیر را باید به مثابه پاره‏ ای از تاریخ فکر و مرحله ‏ای از مراحل سیرو سلوک بشر مطالعه کرد.

 اساطیر موجود در هر قلمرو و فرهنگی کلید درک مسائل خاص آن قلمرو نیز هست. مثلاً مُثُل افلاطون و اومانیسم یا انسان گرایی کنونی غرب لااقل قسمتی از ریشه خودشان را در اساطیر به ویژه در اساطیر یونان استوار کرده است. بررسی مبسوط عصر میتولوژیستیک و اساطیر غرب در شناسایی غرب بسیار حائز اهمیت می‏باشد. لذا برای تحقق این منظور مطالعه ایلیاد و اودیسه هومر یا کتاب چشم اندازهای اسطوره و یا دیگر کتب منتشر شده به زبان فارسی پیرامون اساطیر یونان بسیار مفید می‏باشد. اگر زیر ساخت‏های غرب را خوب بشناسیم، در غربشناسی وقتی به غرب امروز می‏رسیم تلقی ما نزدیک‏تر و شفاف‏تر خواهد بود همان طور که اگر کسی بخواهد خود ما را از بیرون جامعه اسلامی و ایرانی بشناسد، حتماً باید مانویت و زرتشتی گری و پیشینه تاریخی ما را بشناسد. حتی اگر این مطلب توسط حماسه سرایی مثل حکیم شیعی مسلک فارسی زبان ابوالقاسم فردوسی نوشته شده باشد باید مورد بررسی قرار دهد.
 ...................(پاورقی).................
1) اساطیر که یا از مقتضیات زمان ناشی شده ‏اند یا ساخته شاعران دورگرد بودند، عقاید و فلسفه و آداب و تاریخ یونان کهن را به وجود آوردند. نفوذ اساطیر به قدری بود که با وجود پیشرفت های فلسفه و کوشش موحدان برای یکتاپرستی، یونانیان تا پایان عصر یونان‏گرایی (هلنیسم) برای خود اساطیر و حتی خدایان تازه ‏ای آفریدند. برخی از متفکران مانند هراکلس اساطیر را به مُثُل آوردند و برخی مانند افلاطون آنها را تعدیل کردند و قابل قبول ساختند و گروهی آنها را در خور اعتنا ندانستند. (تاریخ تمدن - ویل دورانت، ج 3، ص 198).

2) یونانیان پیش از عصر کلاسیک، مردگان را ارواحی می‏دانستند قادر به کارهای نیک و بد. پس، برای جلب رضایت آنان قربانی می‏کردند و دعا می‏خواندند و اموات خود را بیش از خدایان گرامی می‏ داشتند. در عصر کلاسیک، ارواح مردگان بیشتر مایه ترس بودند تا موضوع ستایش. از این رو، برای طرد آنان به دعا و قربانی و غیره متوسل می‏شدند. قهرمان‏ پرستی جلوه ‏ای از مرده‏ پرستی بود. برای خدایان امکان داشت که بزرگان قوم و مردان و زنان زیبا را زندگی جاودانی بخشند و حتی در زمره خود آورند. بدین ترتیب در کولونوس، قهرمانی با نام اودیپ به مقام خدایی رسید و در اسپارت، هلن پایگاه خدایی یافت. گاهی خدایی در کالبد انسانی حلول، و آن انسان را خدا می‏کرد، و گاهی میان یکی از خدایان و زنی از آدمیان، پیوندی جنسی برقرار می‏شد و از این آمیزش قهرمان - خدایی به وجود می‏ آمد. چنانکه ثمره آمیزش زئوس با آلکمنه، هراکلس بود. بسیاری از شهرها و اصناف و جماعات، تبار خود را به یکی از قهرمانان خدا زاد می‏رساندند. مثلاً پزشکان، خود را از نسل آسکولپیوس الاهه پزشکی محسوب می‏کردند. با آنکه مردم خدایان را جاویدان می ‏انگاشتند، برخی از خدایان، و از آن جمله دیونوسوس، مانند زمینیان، شکار مرگ نیز می‏شدند. (تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 2، ص 202).
 در یونان قدیم هر خانواده خدایی مخصوص داشت و به نام او آتش اجاق دائم می‏سوخت و قبل از غذا خوراک و شراب به او تقدیم می‏شد که این مهم ترین رسم مذهبی در منازل بود. هر طائفه و قوم و شهری مثل خانواده خدایان مخصوص به خود داشت - آتنه خدای شهر آتن بود و آرتمیس خدای شهر افسوس و پولیدون خدای شهر پولیدونا.
 هیچ قومی مانند یونانیان خدایان خود را چنین شبیه و نزدیک به آدمیان تصور نکرده است. خیلی بعید به نظر می‏رسد که یک توطئه از طرف حکمای الهی چنین طیف وسیعی از خدایان به وجود آورده باشد. در منطقه مدیترانه صدها قدیس مسیحی بیش از خدای واحد، توجه مسیحیان را به خود جلب می‏کنند. (تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 2، ص 197).
 انبوه خدایان یونانی را می‏توان از حیث قرابت به هفت گروه تقسیم کرد:
 خدایان آسمان، خدایان زمین، خدایان حاصل خیزی، خدایان حیوانات، خدایان زیرزمین، خدایان گذشتگان و قهرمانان و خدایان اولمپی.
 ذکر این نکته جالب است که بیشتر خدایان یونانی به جای آسمان در زمین سکونت داشتند.
 موحش ترین خدایان یونانی در زیرزمین یا در غارها می‏ زیستند. روزها یونانیان توجهی به این خدایان نداشتند ولی شب ها برای رفع وحشت خود آنها را می ‏پرستیدند که مهم ترین این خدایان خدایی به شکل افعی مخوف بود. (تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 2، ص 201).
 در آن عصر هر گاه در جنگ ها شهری بر شهری پیروز می‏شد خدای شهر غاصب هم به خدای شهر مغلوب تفوق می‏یافت. خدایان اولمپی به وسیله اقوام مهاجم آخایایی و دوری به یونان آمدند و خدایان بومی و موکنایی را تحت ‏الشعاع قرار دادند. مثلاً، در دو ناحیه دودونا و دلفی، گایا، الهه زمین، از نظرها افتاد به جای آن، زئوس در دودونا، و آپولون در دلفی اهمیت یافتند. ولی خدایان درجه دوم مورد پرستش مردم ساده قرار می‏گرفتند، در صورتی که خدایان فاتح اولمپ، از مقر کوهستانی خود، بر اشراف کامروا فرمان می ‏راندند - شاعرانی چون هومر و هزیور و مجسمه‏ سازان فراوان مطابق مقتضیات اشراف، پرستش خدایان اولمپی را ترویج کردند. (غرب شناسی، سید احمد رهنما، ج 2، ص 202-203).
 خدایان هومری، خدایان اشراف غالب و فاتحی هستند که از نظر اخلاقی و ارزشی، جای هیچ گونه تعریف و تمجیدی ندارند. چنین خدایانی، در عین حال مقهور و مغلوب اندیشه‏ هایی چون سرنوشت، جبر و تقدیر می‏باشند. یونانی‏ ها در عصر هومری با الهام از معرفت دینی هومر و خداشناسی او، به دوازده ربّ ‏النوع اعتقاد داشتند و به آنها «خدایان اُلَمپ» و بلند مرتبه می‏گفتند. «زئوس» ربّ الارباب و خدای رعد و برق است که به نوبه خود تعداد گوناگونی از ربّ النوع ‏ها را تحت نظارت و هدایت خود داشت. از جمله می‏توان به «پرء» همسر زئوس اشاره کرد که خدای عدالت به حساب می‏ آید؛ و یا می‏توان «ونوس» را از نظر گذراند که خدای عشق و زیبایی و شادی بود؛ و یا به نام «آتنا» اشاره کرد که مظهر اندیشه، هنر، دانش و صنعت به شمار می‏رفت. آتنا دختر زئوس بود که نام شهر آتن از نام او اقتباس گردیده است. یونانیان باستان به الهه دیگری نیز معتقد بودند که در میان اساطیر یونان، نامی از آن‏ها به میان آمده است.
 یونانیان عصر هومری به نوع دیگری از خدایان اعتقاد داشتند. در اندیشه هومری، خدایان مزبور چنانچه با انسان ازدواج می‏کردند، از حاصل ازدواج آنها با انسان موجوداتی تحت عنوان غول (تیتان) پدید می ‏آمدند. تیتان ‏ها خود اقسامی داشتند. به عنوان نمونه، «هرکول» قهرمان و غول یونان یک چهره نیمه خدا و نیمه انسان دارد، به این مفهوم که قدرتی شبیه قدرت خدا دارد اما مردنی است. نام تیتان دیگری «پرومته» به معنای دوراندیش و نام برادرش «پتی مته» به مفهوم کوته بین بوده است!
 در رأس خدایان اولمپی، زئوس، خدای بزرگ یا خدای خدایان، قرار داشت. زئوس از لحاظ زمانی، نخستین خدا به شمار نمی‏ رفت. هنگامی که بساط الوهیت ابتدایی در میان یونانیان برچیده شد، زئوس و برادرانش جهان را با قرعه میان خود تقسیم کردند. بر اثر قرعه کشی، آسمان به زئوس رسید، و دریاها به پوسیدون، و زیرزمین به هادس. در اساطیر یونانی، جهان مخلوق خدایان نیست. جهان پیش از خدایان وجود داشته است. خدایان در آغاز با یکدیگر آمیختند و انسان را زادند. سپس با زادگان خود، انسان ها زناشویی کردند. از این رو آدمیان از نسل خدایانند. خدایان علم و قدرت تام ندارند و، مانند انسان ها، فریب می‏ خورند و اشتباه می‏ کنند. هر خدا قدرت خدایان دیگر را محدود می‏کند و حتی با آنان به معارضه برمی‏خیزد. (غرب شناسی، سید احمد رهنما، ج 2، ص 203).

3) اسب ‏های تروا برنامه هایی هستند که مهاجم ‏های اینترنتی یا هکرها، به سیستم رایانه شما اضافه می‏کند؛ این اسب‏ ها گر چه در نفوذ به رایانه و برنامه رایانه ‏ای بسیار قدرتمند هستند ولی اغلب قابل شناسایی اند. زیرا برنامه‏ های جداگانه ‏ای هستند که برای سیستم هدف اجرا می‏شوند.
 اما برنامه های دیگری موجود است که از نظر اجزای برنامه بسیار موذی‏ تر و مخفی ‏تر از اسب‏های تروا هستند. آنها با تغییر اجزا و یا جایگزینی، قدرت برتر خود را نشان می‏دهند و در موقعیت مناسب اطلاعات رایانه شما را هک می‏کنند و یا آن را انتقال می‏دهند.
 چندی پیش اعلام شد که اکثر سایت‏ های مهم ایران، شامل وزارتخانه ‏ها، دانشگاه‏ ها و شرکت‏ های کامپیوتری مورد حمله قرار گرفتند. خطوط ارتباطی در ایران به گونه‏ ای است که برای ارسال یک بسته اطلاعاتی بین دو نقطه نزدیک در داخل کشور، این بسته باید تا آمریکا برود و برگردد، روندی که امکان دسترسی به آن را فراهم می‏کند. همچنین به علت نازل بودن کیفیت سرویس دهی و خدمات رسانی سایت‏های داخل کشور، پست الکترونیکی اغلب مسئولان ارشد مملکتی در خطر حمله هکرها هستند و یا بسته‏ های اطلاعاتی آنها در دیسک‏های سختی که درون خاک آمریکا است ثبت می‏شود. این در حالی است که اخبار تأئید نشده‏ای مبنی بر کنترل دیسکت سخت توسط سرویس های امنیتی آمریکا وجود دارد.
 این مسئله به همین جا ختم نمی‏شود و حتی در مواردی که سرویس دهنده‏ های مسئولان کشور، داخلی نیز هستند، بدلیل عدم رمزنگاری دقیق به سادگی قابل بازگشایی است و استفاده وسیع از نرم ‏افزارهای ویروس کش خارجی توسط کاربران ایرانی خطر ردگیری را به شدت افزایش می‏دهد.
 اگر بتوان با ویروس‏یاب اطلاعات خاص کامپیوتر فردی را به نحوی در جایی ثبت کرد، در آن صورت فرد هر جای دنیا که برود، به واسطه کامپیوتر شخصی‏ اش قابل ردیابی است و هر مذاکره یا اطلاعات تازه ‏ای که وارد کامپیوتر شود قابل شناسایی و ردگیری است. پس در اینجا لزوم شبکه نرم ‏افزاری پیشرفته و سرویس دهنده ‏های پست الکترونیکی داخلی پیشرفته برای حفظ امنیت داخلی احساس می‏شود و این امر محتاج تحقیقات و پژوهش های دانشگاهی کشور است.
 
4) آپرودیته خدای زیبایی و عشق یونانیان است. از خاورمیانه برخاست و در قبرس به عنوان مادر آسمانی پرستش شد. آتن و کورنت، زنان روسپی به نام آفرودیته معابدی می‏ ساختند و او را پشتیبان خویش می‏ساختند. در برخی شهرهای یونانی نخستین روز آوریل را به عنوان عید بزرگ آفرودینه جشن می‏گرفتند و در این جشن زنانی آزادانه به فعالیت جنسی می‏پرداختند. (ویل دورانت، ج 2، ص 207).

5) آرتمیس (دیانا در روم) الهه عفت است و در جنگ ها چنان به حیوانات و خوشی‏ های ساده طبیعی می‏پردازند که برای عشق‏ ورزی با مردان فرصتی ندارد. او عالی ترین نمونه دختران جوان به شمار می ‏آید. چون الهه زنان باردار نیز هست زنان برای تخفیف دردهای زایمان از او کمک می‏خواهند: به این ترتیب هنگام نیایش او، مفهوم باکره و مادر، درهم آمیخت و کیلسای مسیحی در قرن پنجم میلاد خصایص او را به حضرت مریم ‏علیهم السلام نسبت داد و عید درو را که در تابستان به نام آرتمیس بر پا می‏شد به «عید صعود مریم». تغییر دادند. (تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 2، ص 205).

6) در میان خدایان اولمپ، هفاسیتوس لنگ که مظهر صنعت است بسیار به آدمیان شباهت دارد. رومیان به او و ولکانوس نام داده ‏اند. (همان، ج 2، ص 206).

7) آورده ‏اند هرمس (عطارد یا مرکوریوس رومی) در ابتدا سنگ بود و پرستش او از سنگ‏ پرستی آغاز شد. سنگ ‏های مرزی زارع که علاوه بر تحدید اراضی، عامل نگهبانی مزارع و افزایش محصولات هستند از اوست. قدرت باروری مرد نیز که علامت های آن در مقابل خانه‏ ها نصب میشد مرهون هرمس است. بی حرمتی به این علامات باعث ویرانی آتن شد. او از آفرودیته صاحب فرزندی شد به نام هرمافرودیته. (همان، ج 2، ص 207).

8) آرس (مریخ یا مارس رومی) خدایی است که در هوش و فهم امتیازی ندارد و تنها هوش جنگ کردن دارد. (همان، ج 2، ص 207).

9) پوسیدون (نپتونوس رومی) حاکم دریاها بود. او علاوه بر دریاها، خدای رودها چشمه ‏ها و مجاری نهفته زمین بود و با جریان امواج مد، زلزله به پا می‏کرد. ملاحان یونانی در جزیره ‏های خطرناک برای او معبد می ‏ساختند تا از خشم دریاها در امان باشند. (همان، ج 2، ص 208).

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">