تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

بررسی اندیشه‌ استاد حسن عباسی

آخرین نظرات
متن زیر بخش دوم سخنرانی استاد حسن عباسی پیرامون تحلیلی بر سریال فرار از زندان (Prison break) می‌باشد که در فرهنگسرای ارسباران تحت عنوان سلسله بحث‌هایی پیرامون نقد و تحلیل برفیلم‌ها و سریال‌های هالیوودی ایرادشده است.

به گزارش رجانیوز، بخش دوم تحلیل این سریال در پی می‏آید:

ادامه از بخش اول: جیمز وسلر قبلاً مأمور سرویس‌های امنیتی بوده است. او از اطلاعاتی خبر دارد که نظر ژنرال این است که مایکل و دیگران بتوانند او را فراری دهند. ویژگی مایکل این است که در هر زندانی که باشد همه به او نزدیک می‌شوند و به او امید می‌بندند، چون عامل فرار است. به قضیه افلاطون برمی‌گردیم؛ آن کسی که از بیرون وارد غار شد همه به او امید می‌بندند که با او بتوانند فرار کنند.

در زندان سونا دانه درشت‌های چند ملیتی نگهداری می‌شوند نه قالپاق‌ دزدها. زندان سونا شبیه گوانتانامو و کاملاً خودمختار است و حکومت دارد. در آنجا رالچر که چهره اصلی است و زندان را کاملاً سوسیالیستی و با انگاره‌های سوسیالیست اداره می‌کند و نوعی کیبوس است. در تفکر سوسیالیستی، کیبوس نوعی جامعه است که باید هر قدر می‌توانید کار انجام دهید، اما برداشت به مقدار نیازتان است. بعد از فروپاشی شوروی کیبوست‌ها در شوروی جمع شدند. دو سال پیش در سال 1386، آخرین کیبوست در اسرائیل برچیده شد. محیط‌هایی هستند که زندگی اشتراکی دارند.

اصطلاح برابری که شما در این فصل در زندان سونا می‌بینید به همان کیبوس و یک جامعه سوسیالیستی اشاره می‌کند. در هر 13 قسمت سری سوم که عنوان سونا را از سردر آن شروع می‌کند و پایین می‌آید، حرف اصلی این است: "سونا یک خیابان یکطرفه است". یعنی همه وارد آنجا می‌شوند، ولی هیچ کس از آنجا بیرون نمی‌آید مگر بمیرد. پس سونا مثل گوانتانامو یک خیابان یکطرفه است افراد وارد آن می‌شوند فقط جنازه آنها از آنجا بیرون می‌رود. فقط با مرگ می‌توان از آنجا خارج شد. البته بعضی‌ها از گوانتانامو آزاد شده‌اند.

تی بگ همان چهره فاسد و آلوده که در سری 1 و 2 دیدیم که خود را به مایکل نزدیک می‌کرد، در فصل 3 خود را به رالچر نزدیک می‌کند. به قول عوام زیر آب اطرافیان رالچر را می‌زند و خود را به او نزدیک می‌کند و در پناه او می‌ماند و آرام‌آرام جایگزین او می‌شود و اختیار زندان را به دست می‌گیرد. مایکل کتاب رمزی تهیه کرده بود و جیمز وسلر آن اطلاعات اصلی را داشت تا آن را از طریق فاضلاب خارج کند. آن کتاب به دست تی‏بگ می‌افتد. کشیشی برای زندان و آقای رالچر پول می‌آورد. تی‏بگ آن پول را در زندان توزیع می‌کند و اداره زندان را به دست می‌گیرد.

در واقع سونا را از یک جامعه کیبوس و سوسیالیستی به یک جامعه لیبرالیستی و کاپیتالیستی تبدیل می‌کند. وقتی ابزارهای قدرت به دست انسان‌های آلوده می‌افتد می‌توانند جامعه زندان را اداره کنند. اصطلاحی که جلسه گذشته در نقد سریال 24 به آن اشاره کردم این بود که سیاست فن دستیابی به قدرت و چگونگی حفظ آن به هر قیمتی است. در اینجا استاد علم سیاست تی‏بگ است. این شخص آن قدر راحت خود را در هر گروهی وارد و به هر گروهی رخنه و خود را تثبیت می‏کند که در زندان سونا که بهتر است بگوییم همان گوانتاناموست اختیار همه را به دست خود می‌گیرد.

البته سری 2 و 3 بسیار ضعیف ساخته شده است. همان طور که منتقدین هم اشاره کردند و در این باره نوشته‌اند. در سری 4، بالاخره جیمز وسلر توسط مایکل فراری داده شد و اصرار ژنرال که بزرگ کمپانی است بر این است که اینها هر طور شده به خاک آمریکا برگردند و آن اطلاعات را پیدا کنند. در واقع آن اطلاعات اصل نیتی است که آنها باید دنبال می‌کردند و به آنجا می‌آمدند.

در اینجا از زندان سونا در پاناما می‌گریزند و وارد خاک آمریکا می‌شوند. در اینجا مایکل متوجه حقیقتی می‌شود. عنوان سری 4، "هدف، نابودی فیلا" است.

همان طور که در سریال Alias دیدید ده دوازده نفر دور هم جمع می‌شدند و هر یک کلیدهایی داشتند و گروهی بودند که جهان را اداره می‌کردند. شش کارت وجود دارد که دست شش نفر است. این شش کارت وقتی کنار هم قرار می‌گیرند فیلا را می‌سازند. فیلا مثل قطعات پازل است. وقتی ساخته شد و کنار هم قرار گرفت و این شش آدم مختلف کنار هم قرار گرفتند چهار چوب و عناصر کمپانی را زیر نظر ژنرال شکل می‌دهند. اطلاعاتی که روی کیت دست اینها موجود است اطلاعات پایه برای انرژی جهان است و انرژی و حیات و بقای آمریکا به آن بستگی دارد. اینجاست که مایکل باید جیمز وسلر را به خاک آمریکا بیاورد تا این اطلاعات پیدا شود. به چه علت؟ چون فکر می‌کنند این اطلاعات گم شده است. در اینجا مایکل متوجه می‌شود مادرش نمرده و زنده است. مادرش، کریستینا به همراه پدر مایکل عضو کمپانی، حزب یا آن سیستم امنیتی بودند. پدرش توسط مأمورین امنیتی کشته می‌شود. مادرش اطلاعات فیلا را می‌دزدد و در چنگ خود می‌گیرد. هدف او نابودی این ژنرال و آن مجموعه است. در انتهای فیلم مادرش و ژنرال کشته می‌شوند. ژنرال روی صندلی الکتریکی نشانده و اعدام می‌شود. آنچه که در اینجا مشخص می‌شود این است که اصلاً لینکلن برادر مایکل نبوده است. یعنی کسی که مایکل از روز اول به قصد نجات او وارد زندان شد تا او را از آنجا بیرون بیاورد اصلاً برادرش نبوده است. مادرش اعتراف می‌کند که لینکلن بچه کودنی بود و پدرت او را به خانه آورد و بزرگ کرد.

بالاخره مایکل آن اطلاعات را پیدا می‌کند قبل از اینکه دست مأمور وزارت امنیت داخلی به این اطلاعات برسد و این قسمت را او باید می‌آمد و دنبال و پیگیری می‌کرد، آن اطلاعات در اختیار کلرمن مأمور سی.آی.اِی قرار می‌گیرد. در انتها مایکل می‌میرد. چهار سال بعد را می‌بینیم که سارا که قبلاً با مایکل ازواج کرده بود از او بچه دارد. افرادی که زنده مانده‌اند سر قبر مایکل آمده‌اند. در اینجا تأکید روی مسئله خانواده بسیار مهم است. در انتها دو نکته حساس روشن می‌شود:

اولاً کلرمن، مأمور سی.آی.اِی تبدیل به یک سناتور در خاک آمریکا می‌شود و موفق می‌شود به عنوان یک سناتور قدرت را به دست بگیرد.

نکته دوم اینکه اطلاعات آن فیلا اطلاعات آن شش کارتی که مثل قطعات پازل کنار هم جمع می‌شد و آن کیت را شکل می‌داد و مسائل اطلاعات و انرژی را رقم می‌زد به دست کلرمن، مأمور سی.آی.اِی می‌افتد. نتیجه اینکه دوباره سی.آی.اِی، حکومت و قدرت و کسی که از اول همه بازی‌ها را شروع کرد در انتهای ماجرا هم برنده است. در جایی همسر یکی از این افراد به این شخص که الان به سناتور تبدیل شده است می‌رسد و به صورت او آب دهان می‌اندازد. البته کلرمن هم به مأمورین اجازه نمی‌دهد که با آن خانم برخورد کنند. کسی که به سادگی در سری اول آدم می‌کشت و موانع را برمی‌داشت، در نهایت سناتور می‌شود و کسی است که به آن اطلاعات اصلی دست می‌یابد. این سریال چند نکته اصلی و اساسی دارد که آنها را برمی‌شمارم. اینها نکات اصلی و مؤلفه‌های استراتژیک فیلم هستند. تصویری که از قدرت و بقای تمدن در ذهن شما می‌نشیند اینهاست:

مؤلفه اول، اداره آمریکا و جهان توسط کمپانی است. همان طور که شما آن را در (Alias) تحت عنوان اتحادیه می‌شناختید. این نخستین تصویری است که در ذهن می‌نشیند که اگر مقررات زندان را حذف کند. آن گروه عدالت فکر می‌کنند اگر به قانون پناه ببرند می‌توانند این فرد زندانی را از اعدام نجات بدهند. بعد می‌بینند اگر به خانم رئیس جمهور بگویند تا شخص رئیس جمهور آنها را نجات بدهد. متوجه می‌شوند که رئیس جمهور هم قدرتی نیست و باید از کشور فرار کنند. می‌بینند همین قدرت آنها را از زندان سونا در پاناما دوباره به خاک آمریکا برمی‌گرداند. همه اینها نشان می‌دهد اداره جهان توسط کمپانی‌هاست. این اولین تصویری است که ناخودآگاه به عنوان تصویر اصلی در ذهن نقش می‌بندد.

مؤلفه دوم، سیطره نهادهای امنیتی و در واقع حکومت امنیت پایه است. این مشابه پیامی است که سریال 24 می‌دهد. در اینجا خط قرمز، امنیتی است که چهارچوب‌های حکومتی تعریف می‌کنند و هر آنچه از آن عدول کند با آن برخورد می‌شود. در اینجا عدالت فدای امنیت می‌شود. این نکته بسیار مهم است. عدالت تابعی از امنیت است. نه اینکه امنیت تابعی از عدالت باشد. برای اینکه برای شما مشخص شود معنی آن چیست، وقتی صحبت از جمهوری اسلامی می‌کنیم کسی مثل تئوریسین این حکومت یعنی مرحوم مطهری چنین نگاهی به اسلام دارد که اسلام را به عدالت بشناسید، نه عدالت را به اسلام. این نکته بسیار مهمی است. ما می‌پرسیم عدالت چیست؟ می‌گویند، بروید ببینید در اسلام عدالت چگونه است. اما شهید مطهری می‌گوید، اگر خواستید ببینید چیزی اسلامی هست یا نه، ببینید آیا آن به عدالت نزدیک است یا نه. عدالت را بشناسید. از دید علی(ع) عدالت یعنی هر چیزی سر جای خودش باشد. وقتی قبول کنید هر چیزی سر جای خودش باشد. این همان عدالت است. اگر ما پذیرفتیم امنیت اصل باشد نه عدالت. جامعه امنیت محور را به هر نامی می‌توانیم بخوانیم، مثل جامعه مارکسیستی، لیبرالیستی، اومانیستی، اسلامی، فاشیستی و.... در چنین جامعه‌ای معیار امنیت را چه کسی تعریف می‌کند؟ در واقع امنیت چه کسی؟ امنیت چه چیزی؟ امنیت سرمایه، امنیت ثروتمندان، امنیت کارتل‌ها و تراست‌ها. آیا امنیت مردم مهم است یا شخص دیگر؟

در سریال 24 دیدید. مثلاً رئیس جمهور آمریکا از معاون ان.اس.اِی می‌پرسد، چند نفر در انفجار بمب اتم در لوس‌آنجلس کشته می‌شوند؟ معاون ان.اس.اِی جواب می‌دهد، 2/1 میلیون (یک میلیون و دویست هزار) نفر. بعد رئیس جمهور کمی فکر می‌کند که چاره‌ای نیست. فوراً دستور می‌دهد که سریعاً مشخص کنند آن تروریست بمب را در کجا کار گذاشته است. فلذا شکنجه موضوعیت می‌یابد. به این ترتیب چاقو را زیر چشم آن تروریست می‌گذارند و از او می‌خواهند زود باش بگو که بمب کجاست. مخاطب می پذیرد در آوردن چشم یک نفر بهتر از این است که یک میلیون و دویست هزار نفر کشته شوند. با این اوصاف مقوله‌ای به نام شکنجه توجیه می‌شود.

وقتی عدالت تابعی از امنیت قرار گرفت فاجعه می‌شود، در واقع وقتی اسلام تابعی از عدالت قرار بگیرد ما قبول می‌کنیم، اما در اینجا قضیه برعکس است و عدالت تابع امنیت است. دوستان این موضوع را جدی بگیرند؛ چرا علوم سیاسی غربی‌ها در کشور ما جواب نمی‌دهد؟ چرا کسانی که دکترای علوم سیاسی می‌گیرند نمی‌توانند در ایران نیازهای جامعه خود را مرتفع کنند؟ چون نگاه این نوع علم به سیاست "امنیت پایه" است. چرا علوم اجتماعی، جامعه شناسی غربی، مدیریت، اقتصاد و رشته‌هایی از این دست در ایران جواب نمی‌دهد؟ دلیل آن این است که اینها از حکومت‌ها و تئوری‌های امنیت پایه بیرون آمده‌اند. در کشور ما هم مانند کشورهای غربی مهم‌ترین شورا، شورای عالی امنیت ملی است. شاید ما هم باید بازنگری کنیم. در واقع نباید این گونه به معیار، اساس و ارکان امنیت بودن به شرطی که امنیت فوق همه تصورات ما قرار بگیرد نگاه کنیم. اگر امنیت مبنا بود آیا شخصی مثل حسین(ع) امنیت خود و خانواده‌اش را به خطر می‌انداخت؟

چیزی بالاتر از امنیت مهم است و وجود دارد، آن حقیقت است. حسین(ع) می‌فرماید: "اگر دین جدم جز با کشته شدنم بر پا نمی‌ماند، ای شمشیرها مرا دریابید." در آنجا حسین(ع) بالاتر از امنیت خود و خانواده‌اش سعی در حفظ حقیقتی دارد. اما اگر مبنا را امنیت بگیریم، طبیعتاً حسین(ع) نباید می‌رفت و شهید می‌شد. علی(ع) نباید در مسجد می‌ماند تا توسط ابن‌ملجم ترور شود. اگر عدل یعنی هر چیزی سر جای خود، در اینجا این انگاره، انگاره غلطی است و خیلی جاها نباید امنیت را مبنا قرار دهیم. بلکه در بسیاری از جاها بایستی عدالت را مبنا قرار داد. این موضوع کاملاً در اینجا برجسته می‌شود.

مؤلفه سوم، سیطره مُثُل افلاطونی در کاراکتر مایکل اسکوفیلد است. تنها قهرمان و تنها شخصیت برجسته فیلم مایکل اسکوفیلد است. این فیلم به شدت ضد قهرمان و بی‌قهرمان است و وجوه بیونیزوسی آن در مقایسه با وجوه آپولونی آن برجسته‌تر است. در لاست هم تقریباً به همین صورت است. پس مُثُل افلاطونی ذات فلسفی این سریال به خصوص سری اول آن است.

مؤلفه چهارم این سریال سیطره داروینیسم اجتماعی‌ـ‌سیاسی است. تنازع بقا در این سریال این است که همه همدیگر را می‌کشند و برای آنها هدف وسیله را توجیه می‌کند. هر کاری می‌کنند تا باقی بمانند. زنده بمانند. بگریزند. باشند. نباشند. مردم در رفتار با هم، همین طور افراد در زندان نسبت به هم. زندان نمونه کوچک و مینیاتوری جامعه بیرون است. عصاره جامعه‌ای که نتوانسته است حق، عدل و نظم را محقق کند، زندان می‌شود. هر وقت خواستید ببینید یک جامعه چه جور جامعه‌ای است باید بروید و زندان آن جامعه را مطالعه کنید.

من توفیق داشتم قبل از انتخابات به جای همه شما به اوین بروم. مهم‌ترین پدیده‌ای که در حال حاضر در زندان جمهوری اسلامی مطرح است این است که جوان‌های 22 تا 25، 26 ساله‌ای در زندان هستند. آنها را آوردند و با آنها صحبت کردم. از آنها می‌پرسیدم: "مشکل شما چیست؟" آنها جوان‌های سالم و صادقی بودند. یکی از آنها جواب داد: "در تعمیرگاه کار می‌کردم. سر کوچه‌مان دبیرستان دخترانه بود. دخترها رد می‌شدند. عاشق شدم. نورافکن عشق چشم‌هایم را کور کرد و به خواستگاری رفتم. با مهریه 2500 سکه ازدواج کردم. زنم سه ماه اول ازدواج مهریه را به اجرا گذاشت. از من طلاق نگرفت. بلکه خواست مهریه را کامل بدهم و بعد با هم زندگی را ادامه بدهیم. البته الان اگر همه فامیلم هم جمع شوند چنین پولی ندارند تا مهریه 2500 سکه را بدهند و الان اینجا هستم." یکی دیگر با مهریه 1200 سکه، سومی با مهریه 4000 سکه در زندان بودند. وقتی می‌خواهید ببینید مناسبات اجتماعی درست یا غلط است به زندان بروید. وقتی به آنجا می‌روید برای شما سیاست‌گذاری در حکومت، دولت، مجلس، مناسبات اخلاقی و اجتماعی مشخص می‌شود. تعداد بسیار زیادی جوان بیگناه به زندان افتادند و سابقه‌دار شدند. آدم‌های بسیار صادق، سالم و جوانان بسیار خوب گول بزک بعضی از خانم‌ها را خوردند.

بلافاصله که بیرون آمدم در دانشگاه تهران برنامه داشتم. کلّی سر این خانم‌های دانشجو داد زدم که این چه بازی‌ای است. آن جوان‌های داخل زندان ده بیست نفری آمدند، نشستند و گفتند، آقا! شما را به خدا مقاله بنویسید و بگویید. از ما که گذشت‌، اما آقایان به سادگی به خانم‌ها اعتماد نکنند. البته آن طرف قضیه هم هست. آقایان طور دیگری کلک می‌زنند و خانم‌ها را فریب می‌دهند. این نشان می‌دهد جامعه مریض است. وقتی شما کف یک زندان می‌روید و مناسبات آنجا را مطالعه می‌کنید می‌بینید عصاره جامعه، عبث بودن قوانین و مقررات، مدیریت ضعیف در بخش‌های مختلف و فقدان عدالت اجتماعی و... خروجی خود را در زندان نشان می‌دهد. ممکن است بگویند، طرف زرنگ بود و 2500 سکه را از او گرفت. یا فلانی زرنگ بود و سر چهار خانم را کلاه گذاشت.

وقتی اخبار جنایی روزنامه‌ها را می‌خوانید می‌بینید شخصی به این صورت ده خانم را سر کار گذاشته است که مثلاً در تایلند رستوران دارد. در فلان جا فلان چیز را دارد. در واقع خانم‌ها به این صورت و آقایان هم به آن صورت خام می‌شوند. نتیجه این است که خانواده می‌پاشد. آمار طلاق بالاست. از دو طرف یکسری مال باخته و تعدادی هم در زندان دچار خسران می‌شوند.

زندان عصاره بیماری‏های جامعه است. وقتی خلاصه شده جامعه را در زندان می‌بینید، صحت، سلامت و درستی جامعه آشکار می‌شود. خون شخصی را در آزمایشگاه می‌برند و تست کورتیزون انجام می‌دهند. ادرار و مدفوعش را آنالیز می‌کنند و در آن لام‌ها کشت می‌دهند و مشخص می‌کنند بیماری‌هایش چیست. اگر می‌خواهید بیماری‌های یک جامعه و حکومت را ببینید باید بروید و زندان‌های آن جامعه را مطالعه کنید. وقتی بعد از گذشت 31 سال از انقلاب دختر ما مهریه‌اش را به اجرا می‌گذارد و جوان ما هم چشمش را می‌بندد که چه کسی گرفته و چه کسی داده است، این اتفاق می‌افتد. آن جوان معصوم وقتی از زندان بیرون آمد طبیعی است که دیگر یک انسان عادی نباشد و قصد انتقام داشته باشد. یکی به صورت قتل سریالی خانم‌ها عمل می‌کند مثل آن خانم در قزوین یا قتل سریالی سایرین و چنین اتفاقاتی می‌افتد. لذا سیطره داروینیسم اجتماعی‌ـ‌سیاسی و مقوله راز بقا در این سریال بسیار جدی است.

اگر می‌خواهید داروینیسم اجتماعی و سیاسی را بشناسید بهتر است این سریال را ببینید. همه همدیگر را می‌خورند تا خورده نشوند و این پیام شاخص فلسفی این فیلم است.

بند پنجم مؤلفه‌های استراتژیک این سریال، مسئله فیلا و عنصر اطلاعات است. در سری 4 فیلا برای چیست. برای این است که برتری آمریکا را در انرژی محقق کند. گفتیم در حوزه سایبرنتیک دو عنصر اطلاعات و انرژی را داریم. فیلا اطلاعات برای انرژی بود. آمریکا مشکل انرژی دارد. جهان مشکل انرژی دارد. هر کسی این دو را کنترل کند آینده را اداره می‌کند. نکته اینکه در حال حاضر وقتی تقسیمات مجلس‌ را در کشورهای مختلف می‌بینید، به صورت کمیسیون سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و نظامی‌ـ‌امنیتی است. وزارتخانه‌های هر کشور به پنج دسته وزارتخانه نظامی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی تقسیم می‌شوند.

دانشکده‌های اصلی در دانشگاه‌ها در سراسر جهان به این پنج دسته دانشکده علوم دفاعی، دانشکده علوم سیاسی، دانشکده علوم اجتماعی، دانشکده علوم اقتصادی و دانشکده فرهنگی و... تقسیم می‌شوند. اینکه علم، قانون‏گذاری و حکومت‌داری و اجرا به اینها تقسیم می‌شود در تئوری سیستم‌ها به آن سیستم‌های ارگانیکی می‌گوییم. دوره سیستم‌های ارگانیکی که متأثر از تفکر ژنرال آندره بوفر در جنگ جهانی دوم بود، پنج شش سال است که تمام شده است. دنیا در حال کنار گذاشتن این سیستم‌هاست. مهم‌ترین دعوایی که در غرب با استادان اقتصادسنجی و متفکرین اقتصاد دارند این است که چگونه شما نتوانستید این فروپاشی اقتصادی را پیش‌بینی کنید. برای اینکه علمی به نام اقتصاد از حیز انتفاع ساقط شده است. همین طور علمی به نام سیاست، فرهنگ و علوم نظامی و تعاریف مربوط به آنها به هم ریخته است. هگل می‌گوید: "اگر برای یک پرسش جدید پاسخ کهنه ارائه کردید با بحران شروع می‌شوید." این پنج دسته با بحران آغاز شده‌اند.

سال گذشته خانه هنرمندان و انجمن سینمایی و... بیانیه داده بودند که خواهش می‌کنیم فیلم‌های سینمایی را رایت نکنید. چون فیلم‌ها از روی پرده ضبط و بیرون پخش می‌شد. هنوز هم ابتدای بعضی از سی‌دی‌هایی که در بازار و ویدئو کلوب‌ها هست می‌بینید که تعدادی از هنرپیشه‌های مطرح کشور از مردم درخواست می‌کنند لطفاً کپی ‌رایت را رعایت کنید و کپی نکنید. انیمیشن‌هایی هم ساخته‌اند و در آنها افرادی نتراشیده نخراشیده را نمایش می‌دهند که مثلاً افراد خبیثی هستند و در حال تکثیر و توزیع فیلم‌های سینمایی‌اند. این ذهنیت را داشته باشید. همان زمان، فکر می‌کنم اوایل مهر سال گذشته هیئت اسلامی هنرمندان برای ما برنامه‌ای را در خانه هنرمندان برگزار کرده بود. گفتم، این چه معنی دارد که شما فکر کردید دهه سینمای فیلمفارسی و فیلم آبگوشتی است که یک حلقه فیلم سینمایی را در یک سینی بزرگ زیر بغلشان می‌گذاشتند و با موتور از این سینما به آن سینما می‌رفتند. در مسیر که نمی‌خواست کپی کند. در دوره جدید دوره آن اقتصادها گذشته است. دوره‌ای است که سرعت رایت با کیفیت بسیار بالای اطلاعات در چند ثانیه است. شما یک دی‌وی یا به اصطلاح فول دیسک را روی فلش مموری حجم عظیمی از اطلاعات را نه با کامپیوترتان بلکه با لپ‌تاپتان جابجا می‌کنید. چرا شما برای یک مشکل جدید هنوز پاسخ کهنه می‌دهید. شما با این ارزیابی در اقتصاد چهل پنجاه سال پیش مانده‌اید. نمی‌توانید بگویید مردم رایت نکنید. نبینید. چون متوجه نیستید که تغییرات ساختاری به وجود آمده است. در حال حاضر در جهان چیزی به نام سیاست، فرهنگ، اقتصاد، نظامی‌گری و مسائل اجتماعی موضوعیت ندارد. به این سیستم‌ها، سیستم‌های پنج وجهی ارگانیکی می‌گفتند.

دوره جدیدی به نام سیستم‌های سایبرنتیکی شروع شده است. اصل سیستم‌های سایبرنتیکی دو زیرسیستم دارد، اطلاعات و انرژی. من این موضوع را در بدنم نشان می‌دهم:

1) قسمت اطلاعات: بدن من از یک جزء تولید کننده اطلاعات تشکیل شده است. پنج حس دارم. حواس پنجگانه اطلاعات را به مغز من می‌دهند. این اطلاعات در مغز پردازش می‌شود. آنچه که می‌بینم. می‌شنوم. لمس می‌کنم. بو می‌کنم و می‌چشم.

2) قسمت انرژی: آب، غذا و هوا وقتی نوشیده، استفاده و استنشاق شد در معده، روده و غیره هضم و جذب می‌شود و به انرژی تبدیل می‌شود. پس قلب، معده، روده، کبد و غیره انرژی و حواس و مغز انسان اطلاعات را تولید می‌کنند. دست من برای آنکه انرژی داشته باشد تا بالا بیاید عضلاتم باید انرژی داشته باشد. این انرژی را معده‌ام تأمین کرده است، اما آنچه که دستور می‌دهد تا بالا بیاید مغزم است. به این مکانیسم کنترلی، سایبرنتیک می‌گویند.

اینکه گفته می‌شود در اینترنت فضای سایبر است منظور این است. آمریکا مغز جهان است. در شمال شهر واشنگتن دی‌.سی جایی به نام ان.اس.اِی وجود دارد که جلسه پیش اشاره کردم. نه هکتار زیر زمین سوپرکامپیوتر چیده‌اند. یعنی یک محفظه به شدت بتونی که در هیچ جنگ اتمی و زلزله‌ای نابود نشود و در آنجا به مساحت نه هکتار سوپرکامپیوترها را چیده‌اند. این سوپرکامپیوترها روزی سه میلیارد پیام را کنترل می‌کنند. همه این موبایل‌ها و لحظاتی را که به اینترنت می‌روید کنترل می‌شود. چون شما اینترنت را یک مقوله عادی غیر نظامی می‌دانید. حتی اساتید و وزارت مخابرات هم چنین تصوری درباره اینترنت دارند. در صورتی که اینترنت در آمریکا دست وزارت دفاع است. ان.اس.اِی، (National Security Agency) آژانس امنیت ملی در وزارت دفاع آمریکاست. این سازمان اینترنت را ایجاد کرده است و آن را کنترل می‌کند. در بدن شما یک شبکه عصبی وجود دارد که تا انتهای بدنتان کشیده شده است. این شبکه عصبی همان شبکه اینترنت است. انرژی را کس دیگری تولید می‌کند. این مغز است که دستور می‌دهد شما دستت را جمع کنی، مشت کنی، راه بروی.

آنچه که پیام اصلی "فرار از زندان" است، این است که همه دعوا بر سر فیلا بود. فیلا آن کیت یا مقدار اطلاعاتی است که برای انرژی است. اطلاعات برای انرژی است. همه تلاش‌های Statment، اکوفیلا و سایر مؤسسات تراست‌های نفتی و... در کیت الکترونیکی، حجم اطلاعات موجود و قضیه فیلا برای این است که بتوانند انرژی را برای آمریکا تضمین کنند. همان انرژی که کشور ما در حالی که سازمان ملل راجع به پرونده هسته‌ای ایران سعی کرد تا طی چهار مرحله علیه ایران قطعنامه تصویب کند، جلو رفت و ایران حاضر نشد که عقب‌نشینی کند.

مقوله انرژی، مسئله آینده است. ما داریم بر سر مسئله انرژی تا مرحله درگیر جنگ جهانی شدن جلو می‌رویم. آنگاه هنوز بعضی‌ها فکر می‌کنند قدرت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و نظامی است. روز به روز اساتید اقتصاد، علوم سیاسی، علوم اجتماعی، علوم نظامی و... بیشتر احساس می‌کنند بی‌ارزش‌ و بی‌فایده‌اند. چون متوجه تغییرات اجتماعی و تغییرات نسلی نمی‌شوند و روز به روز اهمیت آدم‌های انرژی و آدم‌های تولید کننده اطلاعات بیشتر می‌شود. زمانی اطلاعات را زیرمجموعه فرهنگ می‌گرفتیم. امروزه اطلاعات فوق اقتصاد، سیاست، فرهنگ، امنیت و... است. زمانی انرژی را زیرمجموعه اقتصاد می‌گرفتیم، اما الان اقتصاد، سیاست، فرهنگ، امنیت و غیره زیرمجموعه انرژی‌اند.

پس در چنین تقسیم‌بندی، پیام اصلی سریال در سری 4 این است که آن ژنرال، فیلا یعنی آن اطلاعات را برای برتری در انرژی آمریکا نیاز داشت. الکس، مأمور اف.بی.آی قصد داشت آن اطلاعات را به دست آورد و آنها را 250 میلیون دلار به شخص دیگری بفروشد، ولی در نهایت کلرمن، مأمور سی.آی.اِی آن اطلاعات را به دست می‌آورد و بعد هم سناتور می‌شود. پیام داخلی این فیلم برای آمریکایی‌ها این است که نگران نباشید سی.آی.اِی بر اوضاع حاکم است. خود مأمور سی.آی.اِی سناتور و نماینده مجلس شد. الان آن اطلاعات مربوط به فیلا هم در اختیار اوست. پس انرژی آمریکا تضمین است.

لذا نکته‌ای که در سریال (Alias، 24)  و فرار از زندان بر آن تأکید شده است به خصوص به دوستان جوان تأکید می‌کنم، حواستان باشد عصر شما عصر سیستم‌های سایبرنتیک است. دوره سایبرنتیک شروع شده است. به قدری فقر اطلاعات داریم که دانشجوهای ما از دانشگاه صنعتی شریف، امیرکبیر، علم و صنعت و دانشکده فنی دانشگاه تهران که در مقطع فوق لیسانس رشته مهندسی سیستم‌های اقتصادی و اجتماعی می‌خوانند، هر کدام که آمدند و ما  فوق لیسانسشان را درباره انتقال از سیستم‌های ارگانیکی به سیستم‌های سایبرنتیکی پر کردیم و رفتند، در این پنج دانشگاه یک استاد که بتواند سیستم سایبرنتیکی را بشناسد نداشتیم.

به دانشجو گفتند، این یعنی چی؟ یکی از خانم‌ها آمده بود و می‌گفت: "استاد ما در دانشگاه شریف گفته، برو و کتاب‌های سایبرنتیکی را بیاور." این خانم هم آمد و پنج کتاب سایبرنتیکی به او دادند. او هم آنها را زیر لباسش برد و به استادش داد. استادش هم گفت: "نه! من این چیزها را نمی‌فهمم. برو و کتابی درباره سیستم‌های هوشمند و اینکه چگونه می‌توان یک سیستم اتومبیل را ساخت، بیاور." یعنی فقر اطلاعات درباره سیستم‌های هوشمند در دانشجوی مقطع فوق لیسانس رشته مهندسی سیستم‌های اقتصادی و اجتماعی در دانشگاه شریف، امیرکبیر، فنی تهران، علم و صنعت و دانشگاه‌های دیگر بیداد می‌کند. همین فقر اطلاعات است که ممکن است شما پیام این سریال را دیر بگیرید. حرف اصلی این سریال برای جامعه آمریکا این است که آمریکا و مردم جهان در جریان باشید همه این دعواها، زد و خوردها، محکوم کردن‌ها، کسی را بدون اینکه قضاوت صحیحی شده باشد، عدالت را درباره او اعمال نمی‌کنند و می‌خواهند به جای شخص دیگری اعدام کنند، همه و همه برای مفهوم بسیار مهمی به نام "اطلاعات" و "انرژی" است.

من به خط اصلی تعلیق این سریال اشاره‌ای می‌کنم. خط اصلی تعلیق این سریال فرار است. یعنی تمرکز روی فرار است. فرار از خود (فرار نرم)، فرار از حکومت و قوانین و مقررات جامعه (فرار نیمه سخت) و فرار از زندان رسمی (فرار سخت). بستر تعلیق حصار قدرت حاکم، قانون، دیوارهای آن زندان یا خود کمپانی است که بالاتر از رئیس جمهور حکومت می‌کند و یا مناسبات اخلاقی فرد است. موضوع آن قضیه برادر معاون اول رئیس جمهور، رابطه‌اش و مناسبات او به نفع کمپانی و حذف شخصیت‌ها و... است. آنچه که در ظاهر قضیه می‌بینید موضوع فیلم است. خط و بستر اصلی تعلیق یک گزاره مهم این چنینی است. پس دو عنصر اطلاعات و انرژی که ساختار سایبرنتیک را می‌سازد در این سریال جایگاه بسیار حساسی دارد. با کمال تأسف ما نتوانستیم این مسئله را که دوره انتقال از سیستم‌های ارگانیکی به سیستم‌های سایبرنتیکی گذشته است، در کشور، محیط‌های دانشگاهی و محافل رسمی حکومتی جا بیندازیم.

پیش‌بینی من این است که از سال 2035 تا سال 2040 م، یعنی از سال 1414 تا 1420 ه.ش. دوره سیستم‌های سایبرنتیکی هم در دنیا تمام می‌شود. آن زمان دوره‌ای آغاز می‌شود که سیستم‌های بیولوژیکی است و عصر چنین سیستم‌هایی می‌شود. خوشبختانه امروز دوستان جوانی هستند که در حال کار روی سیستم‌های بیولوژیکی‌اند. سیستم‌های بیولوژیکی به معنی دیدن جامعه و حکومت به مثابه یک بدن کامل است. نه به صورت ارگانیکی، مکانیکی یا سایبرنتیکی. ما باید برای بعد از 25 سال آماده شویم. اما در مجموع پیام این سریال و آنچه که در ذهن مردم به خصوص مردم خودشان ایجاد می‌کند و پیام بسیار قوی و مهمی است، همین است.

مؤلفه ششم، مسئله فرار است که به آن اشاره کردم. فرار سخت، فرار از زندانی است که دیگران برای انسان می‌سازند. فرار نیمه سخت، فرار از زندانی است که حکومت و سیستم نامیده می‌شود.

هابز به آن لِویاتان می‌گوید. در لویا تانی که توماس هابز می‌سازد دولت یک شرّ ضروری است و ما گیر افتاده‌ایم. در دنیا ما مجبوریم دولت داشته باشیم، نمی‌توانیم نداشته باشیم، اما در جاهایی به قدری سخت می‌شود که ناچاریم از آن بگریزیم. در سری 2 سریال آن گروه از آمریکا به پاناما فرار می‌کنند. مسئله بعدی که فرار نرم است و به خودکشی می‌انجامد.

کلرمن که شخصیت اصلی فیلم است و در انتها کار را دست می‌گیرد و سناتور می‌شود، کسی است که قبلاً در مسیر خودکشی می‌کند. به کرّات می‌بینید که افراد دیگر در این سریال خودکشی می‌کنند.

مقوله خودکشی در ادبیات و سینمای آنها جایگاه ویژه‌ای دارد. در این سریال اشاره اصلی‌ای به کتاب "مراقبت و تنبیه" میشل فوکو و آرای او کرده‌اند. واقعیت این است که دنیا سازی زندان سازی است. هر قدر دنیا را برای خود پیچیده‌تر کنید، خودتان زندانی آن خواهید شد. اگر انسان زندگی ساده‌ای داشته باشد کمتر احتیاج به نگهبانی از آن دارد، اما هر قدر زندگی را پیچیده‌تر، متورم‌تر و فربه‌تر و دنیا سازی کردید. در واقع خودتان آن را به زندانتان تبدیل کرده‌اید. یکی از مشکلات اصلی انسان این است که خود از مناسبات دنیایی خود زندان تولید می‌کند سپس از خود و آن زندان پیچیده فرار می‌کند. این شاه بیتی است که شما در آثار و آرای کافکا تا میشل فوکو در متن تمدن امروز غرب می‌توانید ببینید.

مؤلفه هفتم ترس است. در این باره جمله‌ای از سریال را خواندم که وقتی پشت دری را باز می‌کنید هیولایی است. به توجیه سارا از ترس و توجیه مایکل از آن هیولا اشاره کردم. در سری 2 یا 3 از الکس، مأمور اف.بی.آی می‌شنویم که می‌گوید: "ترس تبدیل به یک اختلال روانی یا پارانویا می‌شود. ظرف 140 سال گذشته اساس تفکر زندانیان تغییر نکرده. آنها انسان‌اند و انسان‌ها می‌ترسند. (چون می‌ترسند ما می‌توانیم آنها را بگیریم) ما یک برگ برنده داریم. آن هم تلویزیون است. سایه ما از طریق تلویزیون بر سر آنها حاکم است." او فرار کرده است و فقط دوست دارد پیدا و کشف نشود. ما تصویر او را پخش می‌کنیم و به این ترتیب او را پیدا می‌کنند -مثل الان که عکس بن‌لادن را از تلویزیون پخش می‌کنند- عکس هفت هشت نفر آنها را دائماً از تلویزیون پخش می‌کنند. بعد تک‌تک آنها را حذف می‌کنند. یعنی یکی یکی آنها را می‌زنند تا به مایکل برسند.

بند هشتم در گزاره‌های استراتژیک این سریال، نتیجه‌گرایی و اصل اصالت نتیجه است. در قسمتی از سریال شخصی می‌گوید: "تا حالا نشده به خاطر دلیل مهمی کار اشتباهی کنی" در واقع اشتباه کردنشان را توجیه می‌کنند. به این گفتگو دقت کنید: "تا حالا نشده به خاطر دلیل مهمی کار اشتباهی کنی؟" یعنی اجازه داری اگر هدفت مهم بود اشتباه کنی. می‌گوید: "نمی‌خواهم تئوری‌هایت را بشنوم. نتیجه را می‌خواهم." برایم فلسفه‌بافی نکن که چگونه به این می‌رسم. مهم این است که نتیجه را برایم روشن کنی.

بند نهم در مؤلفه‌های استراتژیک، اشراف اطلاعاتی دستگاه دولتی آمریکاست. در نهایت سی.آی.اِی در مقابله با اف.بی.آی، وزارت امنیت داخلی، عملکرد جریان عدالت، شخص خانم رئیس جمهور، مجموعه جریان‌های مافیایی و خود مایکل اسکوفیلد که شخصیت اصلی فیلم است، برنده بازی است. در نهایت این سیستم اطلاعاتی دولت آمریکاست که از موضع اشراف اطلاعاتی همه چیز را کنترل می‌کند.

دهمین و آخرین مورد در این حوزه، مسئله رکن چهارم دموکراسی است. در این سریال، رسانه صادق‌ترین بخش در مجموعه حکومت و جامعه آمریکا معرفی شده است. با آگاهی لحظه به لحظه و اطلاع دادن درباره دادگاه‌ها و گریز زندانیان این را به مخاطب القا می‌کند که رسانه‌ها هیچ وقت دروغ نمی‌گویند. می‌توانند در اسرع وقت اطلاعات را برای شما تهیه کنند. حتی ممکن است ضد پلیس فدرال، دولت، اف.بی.آی و غیره باشد. بر این امر صحه می‌گذارند. یعنی همه جا را می‌زنند، ولی دو خط قرمز را یکی به قول خودشان ازادی بیان که همان مقوله رکن چهارم دموکراسی است و دیگری امنیت است، رعایت می‌کنند. در اینجا القایی که صورت می‌گیرد ممکن است شما خانم رئیس جمهور را چهره‌ای فاسد بدانید، اما هیچ وقت حس نمی‌کنید رسانه‌ها در آمریکا فاسدند. این القایی است که در این 81 قسمت صورت می‌گیرد.

در اینجا یک جمع‌بندی کلی و اجمالی می‌کنم و چهارچوب را تمام می‌کنم. آنچه که در این سریال برایم حائز اهمیت بود دو مقوله اصلی یکی مثل افلاطونی و دیگری مسئله بسیار مهم داروینی است، اما حرف من این است که زندان و فرار از آن تا این حد اهمیت دارد و با توجه به اینکه تمدن غرب تمدن فرار است.

فرار از خدا یکی از این فرارهاست. اگر انسان از خدا فرار نکند، فرار از زندانی که دیگران می‌سازند، فرار از حکومت و فرار از خود موضوعیت ندارد. اساساً انسانی که خود را می‌کشد انسانی است که با خدا رابطه ندارد. به جای فرار از خود باید از خود آزاد شد. نه اینکه خود را بکشد. آزادی که انگلیسی ‌زبان‌ها به آن (freedom) و فرانسوی زبان‌‌ها به آن "لیبریتی" می‌گویند یک "از" دارد. "فرار از" مسئله حکمای ماست. فرار از چه چیزی؟ فرار از چه کسی؟ "از" بسیار مهم است. اگر ما آزادی "از" را مبنا قرار دادیم مشکلاتمان حل می‌شود. انسانی که آزاد از خود و نفس خود نیست، قطعاً اگر در زندان چهار دیواری هم نباشد هر جا که زندگی کند زندانی است. او زندانی نفسش است. بالاخره اندیشه فوکو، انسان لیبرال و انسان مارکسیست را تصویر می‌کند.

فکر می‌کنم فقط یک قسمت از تریلوژی میشل فوکو به زبان فارسی ترجمه شده است. چون حجم عظیمی از این کتاب مستهجن است و ترجمه آن با سطح اخلاقی و فرهنگی جامعه ما ممکن نیست. در مجموع وقتی تریلوژی یا سه‌گانه اصلی میشل فوکو را مطالعه کنید، می‌بینید که به هر وسیله‌ای چنگ می‌زند تا انسان را از مناسبات نفسانی‌اش آزاد نکند. او می‌خواهد آزادی "از" را به عنوان یک صورت مسئله پاک کند. هر نوع آزادی غیر آزادی از هوای نفس در آن نباشد. خداوند به پیامبر در قرآن می‌فرماید، از هوای نفس خود تبعیت نکن. البته می‌گوید، از هوای نفس مردم هم تبعیت نکن. عدم تبعیت از هوای نفس مقوله بسیار مهمی است. آزادی از...، جلوی آن هوای نفس است یعنی آزادی از هوای نفس است. به این ترتیب سه جلد کتاب میشل فوکو باطل می‌شود.

می‌توانید بروید و اصل آن را ببینید. اگر نبود خود آن به یک زندان تبدیل می‌شود. انسانی که نمی‌تواند از این زندان بگریزد، انسانی است که جلوی فرهنگسرای ارسباران صف می‌کشد. نان شب است. مسکن است. بیمه سالمندی است. آقای دکتر کلهر در جلسه حضور دارند. خواهش می‌کنم به آقای رئیس جمهور بفرمایید، در جمهوری اسلامی یک صف بیست و چهار ساعته ثابت وجود دارد. جلوی فرهنگسرای هنری کشور، فرهنگسرای ارسباران از صبح تا شب یک کمپانی دسته دهم لوازم آرایشی فلان کشور شمال اروپا، تازه آن هم نه مصرف کننده خرد بلکه کسانی که خود توزیع کننده‌اند برای خرید این محصولات صف می‌کشند. زن و دختر جامعه چه مشکلی دارد که باید به زور لوازم آرایشی در دل مرد خود یا هر کس دیگری جا باز کند؟ این نشان دهنده مشکل فرهنگی جامعه است. مهندسی فرهنگی به چه معناست؟ همین که می‌بینید. اقتصاد و فرهنگ یعنی چه؟ آنچه که شما می‌بینید.

وقتی حضرت ولی‌عصر(عج) ظهور می‌کند یک نفر سمت راست اوست؛ نام او "خضر" است. خضر همان کسی است که موسی(ع) نتوانست با او همراهی کند. قرآن در سوره کهف با این مضمون می‌فرماید، موسی به خضر گفت، می‌خواهم با تو همراه باشم و از تو چیزی یاد بگیرم. خضر به موسی گفت، تو پیامبر اولوالعزم می‌شوی، ولی "و لن تستطیع معی صبرا" نمی‌توانی صبر کنی. موسی گفت، قول می‌دهم سئوال نکنم. خضر جلو رفت و آن قایق را سوراخ کرد. موسی از او پرسید، چرا سوراخ کردی. خضر جواب داد، ببین! قرار بود سئوال نکنی. دوباره جلو رفتند. خضر سر یک بچه را برید. موسی باز هم پرسید، چرا این را کشتی؟ باز هم خضر جواب داد، ببین! قرار بود سئوال نکنی. بار سوم به روستایی رفتند که به آنها نان ندادند وقتی از آنجا بیرون آمدند دیواری را خراب کردند. گفت، بیا آن را بسازیم. موسی گفت، اینها ما را از روستایشان بیرون کردند حالا می‌گویی بیاییم دیوارشان را خراب کنیم و بسازیم؟ خضر گفت، این سومین سئوالت، باختی. تو ای موسی، پیامبر اولوالعزم! دیگر نمی‌توانی خضر را همراهی کنی، اما به تو می‌گویم چرا آنجا آن قایق را سوراخ کردم، چرا آن دیوار را خراب کردیم، زیر آن دیوار گنجی است و مال بچه‌های یتیمی است. آن دیوار فرسوده است قبل از اینکه آن بچه‌ها بزرگ شوند، می‌ریزد. ما باید این دیوار را بسازیم. "تو مو می‌بینی و من پیچش مو/ تو ابرو من اشارت‌های ابرو"

پیامبران اولوالعزم پنج تن هستند؛ حضرت نوح(ع)، حضرت ابراهیم(ع)، حضرت موسی(ع)، حضرت عیسی(ع) و پیامبر جلیل‌القدر اسلام حضر محمد(ص). خضر مشاور سمت راست حضرت هنگام ظهور است. این همان کسی است که موسی در همراهی با او کم آورد و نتوانست با او همراهی کند. این شخص دعایی دارد که حضرت علی(ع) آن را به کمیل یاد داده است. فرازی دارد که اندیشه علوم سیاسی غرب را نابود کرده است. "اللهم عظم سلطانک و علا مکانک و خفی مکرک وظهر أمرک و غلب قهرک و جرت قدرتک و لا یمکن الفرار من حکومتک"، از حکومت تو به هیچ جا نمی‌توان فرار کرد. جوانی از نسل شما فیلمی به نام "فرار بزرگ" بسازد. کاری که استیو مک‌کوئین، جیمز گارنر، جیمز گابرن و دیگران در فیلم معروف "فرار بزرگ" کردند. بازیگری مثل برترند کاستر پیدا شود و یک فرار درباره فرار از خدا بازی کند! نویسنده‌ای مثل ویلیام شایرر کتابی مثل پاپیون بنویسد. داستان فراری را بنویسد که استیو مک‌کوئین و داستین هافمن در آن بازی کنند. می‌خواهم شخصی پیدا شود و کتابی بنویسد که چگونه می‌توان از خدا فرار کرد. چگونه می‌توان از حکومت خدا گریخت؟!

آرامش انسانی که از خدا فرار می‌کند یا با موسیقی جاز، راک و پاپ است یا با مستی حاصل از نوشیدن وتکا، ویسکی، شامپاین، آرگو، کنیاک و... یا متآثر از تریاک، مورفین، هروئین، شیشه، اکس و انواع مواد مخدر است. این سه مورد یعنی موسیقی، مشروب و مواد مخدر یک کار می‌کنند. خلسه ذهنی، لحظاتی می‌خواهید که نباشید. در عرفان "نیست بودن"، مقدمه "هست بودن" است. در اینجا نیست بودن مقدمه نیست‌تر شدن (نیهیلیسم) است. در چنین فضایی اگر این فرارهای سه‌گانه فرار از خود با خودکشی، فرار از زندان رسمی و فرار از مفهوم پیچیده و شاخصی به نام حکومت و جامعه باشد، باید پرسید این افراد بعد از فرار به کجا می‌روند. قرآن تأکید می‌کند، "و الذین امنوا و هاجروا" متمدن نه مهاجر، تمدن نه هجرت، کلمه فراموش شده هجرت در آرا و نگاه‌های قرآنی حاصل این است. پس اینجا بحث بر سر این است که چرا انسان خودکشی می‌کند. از خود به کجا می‌گریزد.

در واقع انسان در حال فرار از خداست. مگر می‌شود از خدا فرار کرد؟ مگر می‌شود از حکومت خدا گریخت؟ وقتی چنین وضعیتی را در زندان خودمان و زندان‌های جاهای دیگر می‌بینیم. حاصل این است که انسان‌ها از خدا فرار کرده‌اند که این بلاها به سرشان آمده است. راه حل این است. آیا کسی می‌تواند به سینمای دینی نزدیک شود و فرار از خدا و غیر ممکن بودن آن را ترسیم کند؟ مگر همه پیام فیلم لاست چیست؟ این فیلم می‌خواهد بگوید آن نئوآتلانتیکی که بیکن می‌گفت، جزیره‌ای که وسط آن کلبه‌ای است و یک نفر به نام جیکوب (یعقوب) در آنجا مستقر است. آن جزیره نئولیبرالیسم است. هر کس از این جزیره فرار کند محکوم به این است که دوباره به آنجا برگردد. حتی باطلشان را طوری لای زر ورق می‌پیچند و درست می‌کنند که بالاخره دفتر کاخ سفید مجبور می‌شود بیانیه بدهد.

تقارن سخنرانی سالانه باراک اوباما را با پخش سری جدید سریال لاست در ژانویه جابجا می‌کنیم و سخنرانی اوباما را قبل یا بعد از آن می‌گذاریم. مردم در سراسر جهان نگران نباشند سریال سر موقع خود پخش می‌شود. چون آن حکومت زمانی موفق است که آن سریال در زمان خودش پخش شود و اثرش را در جامعه جهانی بگذارد. آیا ما جوانی اندیشمند و سینماگری داریم که بتواند نشان بدهد که از حکومت خدا نمی‌توان گریخت و مجبوری که به آن برگردی؟ هر کجا بروی مانند آغوش مادر مهربانی است که وقتی بچه را تنبیه می‌کند، بچه از همه جا به آغوش مادر پناه می‌برد. این همان نکته‌ای است که به اعتقاد من مغفول مانده است. البته امیدواریم با عنایت و درایت دوستان در فرهنگستان هنر ما در دوره جدید به معیارهای فلسفه هنر دینی و اسلامی آن گونه که غربی‌ها هنرمندانه چنین شاهکارهایی می‌آفرینند، برسیم.

انصافاً سری 1 سریال "فرار از زندان" یک شاهکار است. درست است منتقدین عموماً آن را در رتبه‌های پایین نگهداشته‌اند، اما کسانی که فلسفه خوانده باشند می‌دانند که این فیلم به سادگی مثل افلاطون را به شما درس می‌دهد. کسانی که فلسفه اسلامی می‌دانند، اگر سری 1 این سریال را دقیق دیده باشند، متوجه می‌شوند که کافی بود به جای روابط این آدم‌ها و اسم افراد اسم‌های ایرانی و اسلامی بگذارید و مناسبات‌ آنها را اخلاقی‌تر کنید تا دریابید برای فهم فلسفه ملاصدرا کافی است 22 قسمت سری 1 سریال "فرار از زندان" را ببینید.

ما در ادبیاتمان مقوله‌ای به نام فرار نداریم. با توجه به بررسی که انجام داده‌ایم شما این موضوع را در حافظ، مولوی، سعدی و خیلی از شعرا نمی‌بینید. در تاریخ فکری و فلسفی ما مسئله فرار و خودکشی تا این حد برجسته نبوده است. عوارضی مثل فرار، خودکشی و غیره مسئله امروز جامعه ماست که این هم نوعی ره‌آورد مدرن است. می‌خواهم بگویم اینها معزلات تمدن است. تمدن سه نوع فرار دارد. فرار از خود، فرار از سیستم، فرار از نظام و جامعه و فرار از زندان رسمی. آنجایی که از تمدن عبور می‌کنیم و به محیط هجری می‌رسیم. از متمدن بودن تبدیل به مهاجر می‌شویم زمانی است که انسان از خود آزاد می‌شود. یک نظرسنجی عمومی کنیم. برای این کار برویم همین افرادی را که جلوی فرهنگسرای ارسباران برای لوازم آرایشی صف می‌کشند نگاه کنیم، ببینیم افراد مصرف کننده و این افراد تا چه حد راحت‌اند. حاصل این همه خود را بزک کردن و به هر حیله در دل بعضی‌ها راهی ایجاد کردن چیست؟ آخر سر شخص می‌خواهد به چه چیزی برسد؟ پیام این چیست؟ اگر سراغ همین خانم‌ها بروید می‌بینید در نهایت دچار افسردگی می‌شوند. همین طور سراغ آقایانی بروید که این رنگ و لعاب‌ها برایشان مطرح است. در واقع هیچی نیست و یک حباب است. این حباب می‌ترکد. وقتی مناسبات فرهنگی و اقتصاد فرهنگی جامعه این گونه رقم می‌خورد، جای تأثر و افسوس دارد. در چنین جامعه‌ای ببینید آمار خودکشی بین چه کسانی، در کدام بخش‌های محیط‌های روستایی و زندگی اجتماعی بالاست.

اجمالاً سریال "فرار از زندان" سریال بسیار قوی و مؤثری است. باید انصاف بدهید کسانی که حتی مخالف فکری ما هم باشند توانایی‌شان در ساخت این سریال و سریال‌هایی از این دست بالا بوده است. خیلی خوب توانسته‌اند پیام‌های جامعه‌شان را منتقل و منعکس کنند. حاصل این بوده است که وجدان کاری دارند، اما با ماهرانه پروراندن یک گزاره باطل چیز خاصی از آن در نمی‌آید. می‌توانیم به جای فرار از خدا، هجرت از خودمان را مبنا قرار دهیم. به جای اینکه از خودم فرار کنم، فلذا خودم را جا بگذارم و بکشم که نباشم. اگر می‌گوییم خواب مرگ مجازی است خودکشی مجازی پناه بردن به راک، جاز و پاپ، اکس، شیشه، کراک و... و پناه بردن به الکل است. ما می‌خواهیم لحظاتی نباشیم. موقعی که می‌خوابیم انگار مرده‌ایم. خواب برادر مرگ است. اینکه با موسیقی، الکل و مواد مخدر دچار خلسه می‌شویم، مثل خودکشی می‌ماند. منتهی لحظاتی خودکشی می‌کنیم که نباشیم. از خودمان فرار می‌کنیم. از زندان‌هایی با برج و باروهای بلند می‌گریزیم. از حکومت، جامعه، قوانین و مقررات فرار می‌کنیم.

این فرارها ما را به جایی نمی‌رساند. اگر به جای خودکشی از خودمان هجرت کردیم، اگر از حکومت و جامعه هجرت کردیم، اگر از پشت دیوارها و باروهای فیزیکی هجرت کردیم، ما مهاجریم. فکر می‌کردم با توجه به اهمیتی که هجرت دارد چرا به عنوان یکی از اصول دین یا یکی از فروع دین نیامده است. دیدم که اگر در نماز هجرت نباشد نماز نیست. اگر در روزه هجرت نباشد روزه نیست. اگر در حج تمرین زندگی هاجری نباشد حج نیست. اگر در جهاد هجرت نباشد جهاد نیست. اگر در خمس و زکات هجرت نباشد خمس و زکات نیست. اگر در امر به معروف و نهی از منکر هجرت نباشد امر به معروف و نهی از منکر نیست. اگر در تولّی و تبرّی هم هجرت نباشد تولّی و تبرّی نیست. پس راه حل معزلات سه گانه‌ای که در 81 قسمت سریال "فرار از زندان" آمده است، یک نسخه بیشتر ندارد. آن جایگزینی هجرت با فرار است. ما ادبیات هجرت داریم نه ادبیات فرار. از مولوی، حافظ، سعدی، سنایی، عطار، نظامی گنجوی گرفته تا اندلس و شمال آفریقا فصوص‌‌الحکمی که حکیم بزرگ محی‌الدین عربی نگاشته است و سایرین یک فصل را بیشتر مدنظر قرار نداده‌اند، آن هم هجرت است.

ما باید به جای فرار، "هجرت" کنیم. اگر این را برنتافتیم قطعاً ره‌آورد و پیام مناسبی برای جامعه بشری نداریم. این از انسان آزاده به دور که بر گمراهی دیگران بیفزاید.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۰/۱۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">