تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

بررسی اندیشه‌ استاد حسن عباسی

آخرین نظرات

سینمای استراتژیک- سریال Alias

دوشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۱، ۱۰:۴۶ ب.ظ
این بحث مقدماتی برای شروع این سلسله بحث‌ها از این جهت ضروری بود که بدانیم منظور ما از سینما و سریال‌های استراتژیک آن دسته فیلم‌هایی است که پیامی دارند و آن پیام بسط حرکت تمدنی و عرصه سازی مباحث استراتژیکشان را صورت می‌دهد و القائاتی است که انجام می‌شود. شما می‌بینید در تلویزیون جمهوری اسلامی رابین هود و‌ رابینسون کروزوئه پخش می‌شود، اما ممکن است مدیر فرهنگی ما در آن دستگاه نداند که مهم‌ترین کارکرد رابینسون کروزوئه در 250 سال پیش این بوده است که در ادبیات انسان غربی القا کند که چرا انگلیس به اقیانوس‌ها رفته است و یکی‌یکی سرزمین‌ها را می‌گیرد. کشوری که یک ششم ایران خاک دارد و به اندازه استان سیستان و بلوچستان ماست و در طول 200 سال 114 برابر خاک خود سرزمین اشغال کرده است، ادبیاتی نیاز دارد که این را در ذهن بشر تثبیت و نهادینه کند که بشر هیچ وقت فکر نکند که چه شد استرالیا به استرالیا تبدیل شد؟ چون 200 سال پیش استرالیایی نبود. یا اینکه چه شد آمریکا، کانادا و نیوزیلند به وجود آمدند و آفریقا این طور استعمار شد. شما انیمیشن آن را در دوره نوجوانی‌تان، سپس فیلم سینمایی آن و پس از آن سریال‌های آن و متعدد کتاب‌های آن را در چاپ‌های مختلف دیده‌اید.

شاید شخصیت فرهنگی جامعه ما نداند، در عین حال که مسئله فلسطین مطرح بود و ما هم قهرمانی به نام "صلاح‌الدین ایوبی" داشتیم که در حال حاضر یکی از استان‌ها کشورهای عراق به نام این فرد است، فیلم رابین هود از تلویزیون ما پخش می‌شد.

جنگ‌های صلیبی هفت جنگی هستند که چند صد سال طول کشیدند. در دوره‌ای که صلاح‌الدین ایوبی می‌رفت تا فلسطین را نجات بدهد، شاخص شاه انگلیسی‌ها یعنی ریچارد ریش قرمز که خودشان به او "ریچارد شیردل" می‌گویند، از مانش عبور کرد. به اروپا آمد و همه سرزمین‌های اروپایی را درنوردید و از هر کدام که می‌گذشت، لشکری از مردم می‌گرفت و به فلسطین رسید. در آنجا جنگ گسترده‌ای را آغاز کرد. دقیقاً زمانی که صلاح‌الدین ایوبی از یک سو و ریچارد شیردل به تعبیر آنها از سوی دیگر، با کمال تأسف می‌بینیم در جامعه ما این فیلم پخش می‌شود بدون آنکه مردم پیش زمینه تاریخی آن را بدانند که چرا رابین هود در جنگل شروود علیه پرنس جان وارد عمل می‌شد. پرنس جان برادر ریچارد شیردل است. در دوره‌ای که ریچارد به فلسطین می‌آید و با مسلمان‌ها می‌جنگد، برادرش را به نیابت از خود بر تخت سلطنت می‌نشاند. پرنس جان شخص بی‌عرضه‌ای بود و فساد دربار و جامعه را فرا می‌گیرد. نتیجه این است که رابین هود در جنگل‌های شروود علیه او می‌جنگد.

عدم تحلیل درست از وقایع استراتژیک سبب می‌شود که گمان کنیم سریال، فیلم سینمایی، کارتون، انیمیشن، بازی کامپیوتری و... صرفاً گزاره‌هایی برای تفریح است. همان طور که افراد در تربیت بدنی فکر می‌کنند فوتبال گزاره‌ای برای تفریح است. واقعاً هیچ یک از فوتبالیست‌ها و هیچ یک از مسئولان تربیت بدنی در جامعه ما نمی‌دانند که رنگ آبی و قرمز در دو تیم شاخص ما همان دو رنگ اصلی آبی و قرمز در حزب دموکرات و حزب جمهوری‌خواه است. آنها در نظام سلطه‌ای که در دهه 60 میلادی در زمان کندی در کره جنوبی، تایوان، پاکستان، ترکیه و همه کشورها ایجاد کرده‌اند، بسطی که در این حوزه دادند نظام دو وجهی مورد نظر خود را تصویب کردند.

برای هر جامعه‌ای دو روزنامه، دو مجله، دو تیم فوتبال شاخص یکی آبی و یکی قرمز مشخص کرده‌اند. هنوز بعد از گذشت 31 سال که شما روزنامه اطلاعات را ببینید، مشاهده می‌کنید لوگوی آن قرمز و برای روزنامه کیهان آن کره‌زمینی که وسط کلمه کیهان است آبی‌ رنگ است. اگر از مسئولان روزنامه کیهان و اطلاعات بپرسید نمی‌دانند که در تقسیم‌بندی‌ها قرار است یکی نقش واشنگتن‌پست و یکی هم نقش نیویورک‌تایمز را ایفا کند؛ نمی‌دانند دو مجله اصلی تایمز و نیوزویک، در اینجا جوانان و اطلاعات هفتگی یا دو تیم فوتبال آبی و قرمز که در اینجا تاج و پرسپولیس بودند و حالا استقلال و پیروزی شده‌اند، همه برای این است که مردم به طور هیجانی و احساسی یکی از دو تیم را حمایت کنند، هر دو در نهایت یک تیم ملی می‌شوند و در مقابل تیم کشور حریف بازی می‌کنند.

اینکه بیش از 150 سال است که در ایالات متحده آمریکا غیر از دو حزب آبی و قرمز نامزدی را نمی‌بینید که از سایر احزاب بالا بیاید، به این دلیل است که یک نظام با دو حزب، دو روزنامه و دو مجله اصلی پذیرفته شده است. این در همه کشورها کپی شد. امروز در تربیت بدنی ما گفته می‌شود، فوتبال مردم را سرگرم می‌کند، اما اگر شما عمده تحلیل‌گران فوتبال را بنشانید و ابعاد و ملاحظات اساسی آن را بررسی کنید _چون همه فکر می‌کنند امثال "سپ بلاتر" و دیگران در فیفا پشت فوتبالند_ هیچ کس نمی‌داند دکتر هنری کیسینجر مدیر اصلی پروژه دموکراتیزه کردن جهان از طریق فوتبال است. در دو سه سال دیدم بعضی از اساتید فلسفه در برنامه‌های تلویزیونی در کشور خودمان به این نکته اشاره کرده‌اند که نقش اصلی فوتبال در جامعه القای دموکراتیزه کردن و دموکراسی است. به عبارتی مردم یاد می‌گیرند یا این تیم یا آن تیم برنده است. جامعه‌ای که Polarize یا دو قطبی می‌شود، جامعه‌ای است که دو قطب، دو حزب، دو تیم فوتبال، دو روزنامه و دو مجله دارد. همان طور که در فوتبال و در ورزش آن را تفریح و سرگرمی‌ می‌دانند و فکر نمی‌کنند که این برای این است که مردم آن گونه آرایش احساسی می‌گیرند.

وقتی در جامعه آمریکا زمان انتخابات می‌شود، به قدری دوز احساسات سیاسی بالا می‌رود که یک دوره یک ساله مانده به انتخابات ریاست جمهوری فضا به شدت احساسی می‌شود. کما اینکه در انتخابات اخیر در ایران هم شما دیدید که فضا به شدت احساسی شد، هر قدر این حرکت در جامعه‌ نهادینه شود این هم تقویت می‌شود. در مورد سریال، فیلم، بازی کامپیوتری و کتاب رمان هم همین است. تصور افراد در حوزه هنر، ادبیات و ورزش این است که اینها تصویر و سرگرمی است، اما نمی‌داند پشت اینها فکر و ساختار کلان وجود دارد و تأثیری دارد که اگر ادراک نشود حکم سم را دارد.

بنابراین در تمام مدتی که کارتون، فیلم و سریال رابین هود در سی سال گذشته از تلویزیون ما پخش شد، هیچ وقت مدیر فرهنگی ما نگفت که این شخصی که در جنگل شروود علیه پرنس جان می‌جنگد به این دلیل است که آقای ریچارد ریش قرمز یا ریچارد شیردل از آنجا به جایی به نام فلسطین رفته بود تا بجنگد و فلسطین را از چنگ صلاح‌الدین ایوبی درآورد. این دوره، دوره‌ای است که تغییر کرده است و ما با حجم عظیمی سریال مواجهیم که چنین ماهیتی دارند. در زمان باقی‌مانده به یکی از این سریال‌ها به طور اجمالی اشاره می‌کنم.

یکی از ساده‌ترین این سریال‌ها "الیس" (Alias) به معنی "نام مستعار" است. این سریال در ژانر سریال‌های امنیتی و اطلاعاتی طبقه‌بندی می‌شود.

جنیفر گارنر بازیگر نقش اول این فیلم است. این سریال در 5 فصل و 105 قسمت از سال 2001 تا سال 2006 ساخته شد. جذابیت‌های بصری بسیاری دارد و فیلم بسیار روان، خوش ساخت و قابل فهمی است. بازی‌ها، کیفیت موسیقی، تدوین و لوکیشن‌ها خوب است. هر چند بخش عمده‌ای از لوکیشن‌ها اطراف لوس‌آنجلس بوده است، با این حال شما احساس می‌کنید آن لوکیشن‌ها در جاهای دیگر جهان هم وجود دارد، ولی عمدتاً در محدوده لوس‌آنجلس در کالیفرنیا بازی شده است. این سریال در نوع خود کار شاخصی محسوب می‌شود و همان سریالی است که دست‌‌ اندرکاران آن جز تعدادی از آنها، از دست‌ اندرکاران سریال لاست شدند.

حدوداً 15 کارگردان مثل کن اولین (Ken Olin)، دانیل اتیاس (Dan Attias)، جک بندر (Jack Bender) جی‌جی آبرامز (J.J.Abrams)و افراد دیگر آن را کارگردانی کرده‌ و ساخته‌اند. در کارهای مشترک اینچنینی افراد جلوی دوربین آن یعنی هنرپیشه‌ها ثابت، ولی سازنده‌ها متفاوت است. یکی از دلایلی که سریال‌سازی در جامعه ما دچار مشکل می‌شود این است که یک نفر می‌خواهد یک سریال را از ابتدا تا انتها خود به تنهایی بسازد. شاید این کار یکی از نقاط قوت است و سریال یکدست‌تر در می‌آید، اما بخش عمده سریال‌های موفقی که مورد بررسی قرار می‌گیرند کارگردان‌های متفاوتی دارد. یعنی فقط عوامل جلوی دوربین ثابت‌اند.

وقتی تیتراژ سریال‌هایی را که از تلویزیون خودمان پخش می‌شود مثل سریال استرالیایی "پرستاران" یا سریال فرانسوی "ناوارو"، پلیس یکی از کلانتری‌های پاریس می‌بینید متوجه می‌شوید عمده عوامل تولید متفاوتند، فقط هنرپیشه‌ها ثابتند. این یکی از امتیازهای این دسته سریال‌‌هاست.

ساختار مناسبات کاراکترها در داستان فیلم مشخص است. فردی را در آنجا می‌بینیم که چهره اصلی محسوب می‌شود؛ او خانم ایرینا دروکو (Irina Derevko) مادر کل فیلم است. این خانم مأمور (K.G.B) به یک مأمور (C.I.A) به نام جک بریستو (Jack Bristow) دوره جنگ سرد نزدیک می‌شود و با او ازدواج صوری و امنیتی می‌کند. برای آنکه اعتماد او را جلب کند بچه‌دار می‌شود. این بچه به نام سیدنی بریستو (Sydney Bristow) شخصیت اصلی فیلم می‌شود. تا انتهای سری 5 این موضوع برای این خانم عذاب‌آور است که یک بچه ناخواسته بوده و حاصل یک ازدواج تشکیلاتی و امنیتی است. خانم دروکو از K.G.B، سازمان اطلاعات و امنیت شوروی سابق به سازمان C.I.A نفوذ می‌کند و با جک بریستو مأمور C.I.A، سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا ارتباط برقرار می‌کند. جک در C.I.A دوست و همکاری به نام اروین سلون (Arvin Sloane) داشت. سلون کسی است که با این خانم رابطه نامشروع دارد. این خانم از جک یک بچه و از اروین هم یک بچه نامشروع به نام نادیا دارد. در واقع سیدنی و نادیا خواهران ناتنی از یک مادر و دو پدر هستند. اروین همسر خود، امیلی (Emily Sloane را خیلی دوست دارد. امیلی اواسط سریال کشته می‌شود.

اروین از یک سرویس اطلاعاتی جعلی به نام SD-6 است. مجموعه‌های SD-6، SD-7، SD-8 و SD-9 و سایر این موارد اتحادیه‌هایی برای اداره جهانند. کار C.I.A این است که به درون این سرویس‌های اطلاعاتی جعلی که جهان را اداره می‌کنند، نفوذ و آنها را متلاشی کند. افرادی از داخل C.I.A و K.G.B بیرون رفتند و آن سرویس‌ها را در قلب انگلیس ایجاد کردند و از آنجا جهان را اداره می‌کنند. خانم سیدنی بریستو با مأموری به نام مایکل وان (Michael Vaughn) آشنا می‌شود که در سری 5 با هم ازدواج می‌کنند.

شخصیت سیدنی بریستو این طور شکل می‌گیرد که روزی در دانشکده شخصی به او مراجعه می‌کند و از او می‌خواهد در مؤسسه‌ای کار کند. وقتی وارد مؤسسه می‌شود در می‌یابد که باید جاسوسی کند. او فکر می‌کند که در حال خدمت به کشورش است و در C.I.A کار می‌کند. غافل از اینکه در SD-6 فعالیت می‌کند. با وجودی که پدرش مأمور C.I.A بوده است چیزی به پدرش نمی‌گوید. چون اروین دوست خانوادگی اینها بوده است، سیدنی را در SD-6 جذب می‌کند و در آنجا به کار می‌گیرد. اواسط کار سیدنی متوجه می‌شود که در SD-6کار می‌کند. او به C.I.A اصلی می‌رود. آنها مأموری به نام مایکل وان را می‌گذارند تا با او همراهی و همکاری و در واقع او را در صحنه اداره کند. از او می‌خواهند مأمور دو جانبه باشد. یعنی هم در C.I.A و هم در واحد SD-6 باشد.

از اینجا داستان شروع می‌شود. خانم سیدنی بریستو پیش پدرش زندگی نمی‌کند. او در یک پانسیون دو دوست دارد. یکی از آنها پسر جوانی به نام تیفن (Tippin) که خبرنگار است. خانم سیاه‌پوستی به نام فرنسی (Francie)است که اینها با هم زندگی می‌کنند. سیدنی در دانشکده دوست پسری دارد که قرار است با هم ازدواج کنند. آن پسر در اثر یک بی‌احتیاطی امنیتی کشته می‌شود. در واقع سیدنی با او صحبت می‌کند و به او می‌گوید که مأمور سرویس اطلاعاتی است. آن پسر هم ناراحت می‌شود. سپس به تلفن او زنگ می‌زند و می‌گوید که اشکالی ندارد که مأمور اطلاعاتی هستی، با هم ازدواج می‌کنیم. چون تلفن این افراد همیشه شنود و کنترل می‌شود، سرویس SD-6 متوجه موضوع می‌شود و دوست پسر سیدنی را می‌کشند. از اینجا خانم سیدنی بریستو کینه به دل می‌گیرد. وقتی به C.I.A اصلی می‌رود و آنها مأموری به نام مایکل وان را برای کنترل او می‌گذارند تا با او هماهنگ باشد و در SD-6 نفوذ کند، آرام‌ آرام بین او و مایکل رابطه عاطفی به وجود می‌آید و در انتها در سری 5 با هم ازدواج می‌کنند و به این ترتیب خانواده و بچه و تشکیلات اجتماعی را شکل می‌دهند.

در این فرآیند، مایکل وان در مسیر این فیلم با دختر یکی از سناتورها به نام لورن رید (Lauren Reed) ازدواج می‌کند. آن خانم یک جاسوس است و خیانت می‌کند. او با تروریستی به نام ژولیان سارک (Julian Sark) تعامل و ارتباط دارد. آنها جدا می‌شوند و این خط تعلیق فیلم محقق می‌شود. چون بالاخره فیلم باید در نهایت هندی تمام شود و مایکل وان و سیدنی به هم برسند. خط تعلیق به این معناست که کار بین زمین و آسمان معلق می‌ماند. هر فیلم یا اثری را که می‌بینید و کتابی را که می‌خوانید، اول خط تعلیق آن را تبیین کنید. آنچه که اصطلاحاً گفته می‌شود اثری دارای کشش است و باعث می‌شود تا هفته بعد هم آن را ببینیم. وقتی بیست دقیقه اول فیلم را دیدیم، مایل باشیم تا انتهای فیلم را دنبال کنیم. منظور از خط تعلیق این است که همه چیز معلق می‌ماند و شما منتظرید نتیجه‌ای عاید شما شود.

خط اصلی تعلیق در فیلم پروژه‌ای به نام رامبالدی (Rambaldi) است. گفته می‌شود در 500 سال پیش در جنوب اروپا پیامبری ایتالیایی‌الاصل بوده است که پروژه‌ای پیشرفته طراحی کرده بود که تکنولوژی امروز بشر هم از درک آن عاجز است. این پروژه قطعاتی دارد که هر قطعه از آن را در گوشه‌ای از کره زمین گذاشته است. از قطب جنوب تا قطب شمال، از صحراهای آمریکا، کوه‌های آند و راکی تا آمریکای مرکزی و آمریکای لاتین، زیر سواحل ژاپن، در چین، تبت، هیمالیا، سیبری و در سراسر جهان قطعاتی از آن را چیده است. خط اصلی تعلیق فیلم این است که می‌بایست، پروژه رامبالدی شناخته شود.

SD-6‌ و سرویس‌های جاسوسی دیگر قصد دارند آن قطعات را جمع و یکپارچه کنند و وسیله‌ای برای کنترل جهان به دست‌ آورند. کار C.I.Aاین است که اجازه ندهد چنین اتفاقی بیفتد و اینها به آن دسترسی یابند. در واقع پروژه رامبالدی خط اصلی تعلیق فیلم است. خط تعلیق فرعی مناسبات سیدنی بریستو و مایکل وان است. یعنی آن بعد عاطفی فیلم که عوام بیشتر این بخش از فیلم را می‌بینند. لایه بالاتر یعنی خواص بیشتر خط تعلیق اصلی را دنبال می‌کنند. هنر در ساخت این سریال‌ها این است که دو، سه، چهار یا پنج خط تعلیق همزمان برای چهار پنج لایه مخاطب تعریف می‌کنند. دوز و درجه هر کدام به همان اندازه است. در واقع ممکن است یک استاد دانشگاه که تخصصی این فیلم‌ها را نگاه می‌کند، کاملاً علمی دنبال کند بدون اینکه در گیر و دار و کشمکش مناسبات عاطفی افراد در فیلم باشد. اما یک خانم خانه‌دار، شخصی بیسواد، کارمندی دون‌پایه و هر کسی که خیلی به این پیچیدگی‌های علمی کاری ندارد و می‌خواهد سرگرم باشد و فقط کشش‌های عاطفی فیلم مد نظرش باشد می‌تواند آن را دنبال کند.

مناسبات سیدنی بریستو قهرمان اصلی فیلم که یک مأمور دوجانبه و مایکل وان که در تمام مدت فیلم افسر هدایت کننده اوست، در طول این سریال خط فرعی فیلم است. خط تعلیقی که ایجاد کشش می‌کند تا مخاطب آن را ببیند. پنج سری روی این خط تعلیق یعنی خط تعلیق فرعی سوار شده است. خط تعلیق دوم در سری اول فیلم، بخش SD-6 یعنی همان C.I.A جعلی، فهمیدن و درک این راز است که سیدنی گول خورده بود که در آنجا کار می‌کرد. شاه بیت سری دوم ورود مادر این دختر است. چون سیدنی فکر می‌کرد مادرش در یک سانحه تصادف کشته شده است. حالا مشخص می‌شود که او زنده است و جاسوس شوروی بوده است. حال برمی‌گردد و در صحنه با آنها روبرو می‌شود. برای این دختر خیلی سخت است که مادرش به این صورت به پدرش خیانت کرده است و خود را ببخشد. تمرکز سری سوم روی ازدواج مایکل وان با لورن رید است. در این سری بعد از اینکه این دختر متوجه موضوع می‌شود، شوکه می‌شود و کل خط تعلیق فیلم در این حوزه است. به هر حال آن خانم همکارشان است و در اینجا حسادت‌های زنانه به اوج خود می‌رسد.

فصل چهارم ورود نادیا (Nadia) به عنوان خواهر قهرمان فیلم است. ضمن اینکه اینها بعداً با هم همکار می‌شوند و بعضی مأموریت‌ها را با مدیریت دو پدرشان با هم انجام می‌دهند. بخشی از خط تعلیق در این فصل این است که نادیا می‌خواهد بداند مادرش کیست و چه کسی او را کشته است. عنصر اصلی در سری پنجم بازگشت مایکل وان، خنثی شدن توطئه، ازدواج و تمام شدن کل پروژه است.

این دو خط تعلیق یک زمینه تعلیق دارند. از نظر هنری خط تعلیق یک فیلم باید بر زمینه‌ای مستولی باشد. ممکن است شما در بعضی از سریال‌ها و فیلم‌های سینمایی خط تعلیق را ببینید، اما می‌بینید بستر آن روشن نشده است. متأسفانه در کشور ما یکی از ضعف‌های کارهای تئاتر، سینما و آثار تلویزیونی این است که یا زمینه تعلیق را خیلی برجسته می‌کنند یا خود خط تعلیق را. در این سریال زمینه تعلیق سیطره نهادهای امنیتی است. در واقع نهادهای امنیتی بستر شکل‌گیری این وقایع یعنی وقایع پروژه رامبالدی و خط تعلیق مناسبات بریستو و مایکل وان‌ هستند. در حقیقت شما نقش دستگاه‌های اطلاعاتی را برای بقای جهان به عنوان یک نقش جدی می‌پذیرید. همچنین می‌پذیرید تا پروژه رامبالدی را دنبال کنید تا ببینید به چه چیزی منتج می‌شود و برایتان مهم است بدانید سرویس‌های تروریستی به آن پروژه دسترسی نیابند و C.I.A موفق شود آنها را خنثی کند.

مایل بودم خیلی فشرده در حد یک سطر اشاره کنم که در هر یک از 105 قسمت چه اتفاقاتی افتاده است، ولی این کار از حوصله جلسه خارج است و شما هم خسته شده‌اید. از این رو شش مؤلفه اصلی گزاره‌های استراتژیک سریال الیس را برمی‌شمارم تا بدانید این یک سریال صرفاً تفریحی نبوده است.

اولین مؤلفه استراتژیک در این سریال، اعتماد‌زدایی است. در این فیلم ایجاد اعتماد میان افراد بسیار دشوار است. اشخاص بارها به هم نزدیک می‌شوند و به سختی اعتماد ایجاد می‌شود. بلافاصله اتفاقی می‌افتد و آن اعتماد مخدوش می‌شود. معلوم می‌شود نزدیک شدن‌ها و محبت کردن‌ها برای این بوده است که به چیزی برسند. چون فضا بیشتر فضای جاسوسی و سرویس‌های اطلاعاتی است. این جو عدم اعتماد در سرویس‌های اطلاعاتی سراسر دنیا یک مسئله است. لذا در این فیلم ایجاد اعتماد بین افراد بسیار دشوار و گسست آن بسیار ساده است. پیام اصلی این سریال القای زندگی در یک محیط بی‌اعتماد به یکدیگر و از اقتضائات زندگی اطلاعاتی است. در واقع یک جامعه خنک، سرد و بی‌روح را که فاقد اعتماد است القا می‌کند.

نکته دوم، اشراف اطلاعاتی، علمی و تمدنی است. در این سریال القای اشراف علمی و اطلاعاتی C.I.A‌ بر روند و کنترل علمی جهان به وضوح انجام می‌شود. آنچه که شما در این فیلم می‌بینید این است که دانشمندان، استادان دانشگاه‌ها و پروفسورهایی که در لابراتوارها در حال تحقیق‌اند، هیچند. در اینجا کسانی که از همه دانشمندتر است مأموران C.I.A هستند.

در این فیلم شخصیتی به نام مارشال(Marshall) وجود دارد که عقب‌مانده است. مارشال فرد کوتاه قد عقب‌مانده‌ای است که ویژگی‌های اخلاقی عجیب و غریبی دارد. در این سریال او بسیار نابغه نشان داده می‌شود. در سری فیلم‌های جیمز باند به این شخص مستر کیو می‌گفتند. تفاوتی که بین جنگ نظامی کلاسیک و عملیات ویژه وجود دارد، این است که در جنگ نظامی کلاسیک واحدی به نام لجستیک وجود دارد که تانک، توپ، هواپیما و این تجهیزات را خریداری می‌کند و در اختیار ارتش قرار می‌دهد تا با آن بجنگند. در یک واحد عملیات ویژه چون قرار است یک فرد به تنهایی اعزام شود، مطالعه می‌کنند تا ببینند چه نیاز دارد. مثلاً قبل از رفتن به او می‌گویند، این ساعت را داشته باش. به این صورت عکس می‌گیرد. از کنارش گلوله شلیک می‌شود یا با این سمت این کار را می‌کند. همیشه وقتی عنصر عملیات ویژه‌ای قصد دارد به صحنه عملیاتی برود باید شخصی باشد تا او را حمایت کند. در تمام این فیلم مارشال را می‌بینید که کارش این است که چنین پدیده‌های عجیب و غریب تکنولوژیکی را رقم بزند و به قول جوان‌ها End مقوله کامپیوتر و نرم‌افزار محسوب می‌شود که تسلطش بر این حوزه‌ها بسیار بالاست. در شیمی و سایر علوم هم تخصص بسیاری دارد. افرادی که در صحنه هستند و قطعات پروژه رامبالدی را جمع و یکپارچه می‌کنند، از تمام دانشمندان در لابراتوارها و انستیتوهای علمی جهان جلوترند. همیشه در هر قسمت این سریال به چند کشور اروپا، آمریکا و جاهای دیگر سر زده می‌شود و نشان می‌دهد که مأموران C.I.A اشراف اطلاعاتی دارند.

سرویس‌های اطلاعاتی سه نوع اطلاعات را دنبال می‌کنند؛ (information) یا اطلاعات پایه‌ای خام، (intelligence) اطلاعات از کل به جزء، (investigation) اطلاعات از جزء به کل. آنچه که در سریال پوآرو می‌بینید، این است که کار او (investigation) اطلاعات از جزء به کل است. مثلاً وقتی آقای پوآرو به خانه‌ای می‌رود و می‌بیند در زیرسیگاری،‌ سیگاری قرار دارد که روی آن اثر رژلبی است، متوجه می‌شود آخرین نفری که اینجا بوده یک خانم بوده است. در واقع از این نکته ریز یعنی از جزء شروع می‌کند و به کل که همان حل معماست می‌رسد. آنچه که در ایران به آن اداره آگاهی می‌گویند. آگاهی معادل کلمه (investigation) است. آمریکایی‌ها به آن (federal bureau of investigation) یا اف.بی.آی می‌گویند. این سازمان نوع اطلاعاتی را رقم می‌زند که از جزء به کل می‌آید.

در سی.آی.اِی (central intelligence agency)، اطلاعات از کل به جزء می‌باشد. در این‌باره مثلاً گفته می‌شود ایران در حال دنبال کردن انرژی هسته‌ای است. پس احتمالاً روزی به بمب اتم دست می‌یابد و ممکن است بعد به این صورت بجنگد. یعنی از یک چیز کلی وارد جزئیات می‌شود. پایه اینها را (information) یا اطلاعات عام گویند. گفته می‌شود کشور و جامعه‌ای که این سه دسته اطلاعات را با هم هماهنگ و بر هم منطبق و آنها را با هم اداره کند، اشراف اطلاعاتی دارد و آن کشور مسلط به صحنه است. اخیراً در 10، 15 سال گذشته دستگاه‌های اطلاعاتی به سمت اشراف علمی رفته‌اند. یعنی در جهان سرویس‌های اطلاعاتی نهادهای علمی را کنترل می‌کنند.

پس دو نوع اشراف داریم؛ اشراف علمی و اشراف اطلاعاتی. شما یک بار دیتا (Data)‌ را کنترل می‌کنید و باخبر می‌شوید چه چیز جدیدی در حال تولید است. در سریال می‌بینید که گفته می‌شود در فلان لابراتوار ژاپن، لهستان و اکراین پدیده و محلولی تولید می‌شود که در صورت تولید، اگر تروریست‌ها به آن دست یابند از آن فلان پدیده خطرناک برای تمدن را می‌سازند. یعنی هر نوع تحقیقات علمی را ردیابی می‌کنند. آنجایی که از حدی جلو بزنند، جلویش را می‌گیرند. وقتی تحقیقات علمی در ایران به اینجا می‌رسد که به تکنولوژی هسته‌ای صلح‌آمیز دسترسی پیدا می‌کند، آنها می‌گویند شما نباید در علم بیش از این جلو بروید و آن را داشته باشید. در این سریال C.I.A‌ این طور القا می‌کند که اشراف علمی در دست این مأموران است، ولی هیچ وقت نمی‌خواهند دانشمند، دکتر و مهندس باشند. می‌خواهند به همان آدمی که در نهایت اسلحه به دست می‌گیرد و در ورزش‌های رزمی کاراته، کنگ‌فو و تکواندو مشت و لگد می‌زند شناخته شوند. همه اینها مثل دیکسون شخصیت سیاه‌پوستی که در این سریال است و مثلاً مأمور بسیار نجیبی است، مایکل وان، سیدنی بریستو و چهره‌هایی از این دست به این صورتند. پس اشراف اطلاعاتی دومین مؤلفه استراتژیک فیلم است.

سومین مؤلفه‌ای که در این سریال القا می‌شود، القای امپراطوری آمریکا به عنوان یک امپراطوری بلامنازع است. امپراطوری به معنی داشتن حق مالکیت بر منابع مادی و معنوی بیرون از خاک و مرزهای خود در سطح کره زمین بدون هیچ محدودیت و مسئولیتی است. این جمله از جان آرکوئلا است. او استراتژیست اندیشه سایبرنتیک است است. جان آرکوئلا می‌گوید، این حرکت جهت حرکت امپراطوری را تبیین می‌کند. منظور از این حرکت همان مسئله نگاه مالکیت بر دیگران است؛ "وقتی شما چکش در دست دارید همه چیز را میخ می‌بینید" در واقع بر این ضرب‌المثل آنگلوساکسون‌ها قید امپراطوری می‌گذارد. بر اساس این ضرب‌المثل می‌گوید، شما قصد دارید هر چیز برجسته‌ای را بکوبید. از درون این تلقی هژمونی می‌جوشد. هر گونه واکنش به این هژمونی تروریسم ارزیابی می‌شود. جنگ با تروریسم جنگ با نیروهای مقاومتی است که نظام امپراطوری را برنمی‌تابند.

در این سریال آن کسی که در نهایت تصمیم می‌گیرد علم تا کجا رشد کند و پروژه رامبالدی تا کجا جلو برود، آمریکاست و در راستای منافع آمریکا کار می‌کند. لذا وقتی کسی بعد از اینکه 105 قسمت این سریال را می‌بیند و بلند می‌شود، به ویژه با عنصر بعدی در ضمیر ناخودآگاهش تفوق امپراطوری جهان را می‌پذیرد.

عنصر چهارم، جهانی شدن است. جهانی شدن آمریکا به معنی آمریکایی شدن جهان است. آنچه که تحت عنوان جهانی شدن در رسانه‌ها می‌شنوید، به معنای (globalize) شدن است. گلوبال با جهانی که در فارسی می‌گوییم متفاوت و به معنی کرویت کره زمین است. در واقع آنچه که در سطح کره زمین است یکپارچه شود و در اختیار یک نفر باشد. (globalize) و (globalization) جهانی سازی و جهانی شدن است که در اینجا آمریکایی شدن جهان می‌شود. پس جهانی شدن آمریکا یعنی آمریکایی شدن جهان و در واقع بسط آمریکا در سراسر جهان بدین معنا که جهان مثل آمریکا شود.

در این فیلم مأموران به سادگی به اقصی نقاط جهان اعزام می‌شوند و همه جا با اختیار ویژه‌ای عمل می‌کنند. در فیلم می‌بینید که گفته می‌شود بیست دقیقه دیگر هواپیما آماده است و آن مأمور به رم، مونیخ، توکیو، پیونگ‌یانگ می‌رود و پس از انجام عملیات باز می‌گردد. شما هیچ وقت رفتن و آمدن را نمی‌بینید، بلکه فقط صحنه هواپیما را می‌بینید. انگار کسی اینجا نشسته باشد و به او بگویند تا پل سید خندان، رسالت، انقلاب یا میدان آزادی برو و تا دو ساعت دیگر برگرد. به همین سادگی القای اینکه از قلب جهان، آمریکا اعزام می‌شوید و طوری مأموریت را در جوامع دیگر انجام می‌دهید که انگار آنجا استان‌ها و ایالت‌های خودتان است و در آنجا هیچ محدودیتی ندارید. در این 105 قسمت بخش عمده‌ای از کره زمین در نوردیده می‌شود. استثنائاً به ایران و یکی دو کشور دیگر نمی‌روند، ولی همه جا حضور و در آنجا مأموریت دارند. القای چهارم این سریال، جهانی شدن آمریکا و آمریکایی شدن جهان است.

القای پنجم این سریال این است که اداره جهان تحت مدیریت اتحادیه‌های امنیتی است، نه سازمان ملل یا دولت‌ها. در اینجا اداره جهان تحت مدیریت اتحادیه‌های غیر رسمی و غیر دولتی به نام SD-6، SD7 و… و همین‌طور تحت مدیریت اتحادیه‌های دولتی و رسمی است که آنها هم تابع سازمان C.I.A‌ هستند. شما بعداً متأثر از این فیلم احساس می‌کنید این رئیس جمهورها، سازمان ملل و نهادهای رسمی دیگر نیستند که جهان را اداره می‌کنند، بلکه پشت پرده دست‌هایی است که توافقاتی می‌کنند و حرکت را انجام می‌دهند.

آخرین مؤلفه در القای استراتژیک در این سریال، القای سبک زندگی است. در این فیلم سبک زندگی آمریکایی به بهترین شیوه معرفی می‌شود. گام اول خانواده‌زدایی است. روابط خانواده‌های تشکیل شده مثل خانم ایرینا دروکو و آقای جک بریستو و اروین سلون روابط مناسبی نبوده، بلکه تشکیلاتی بوده است. آنها به خاطر جاسوسی با هم ارتباط داشتند و بچه‌دار شدند. فلذا خانواده اساساً صوری بود و از این رو از هم می‌پاشد.

گام دوم زمانی است که برای آنها روابط آزاد عینیت دارد. چیزی مشابه متعه در نگاه شیعه است. با وجودی که افراد با هم روابط آزاد و به عبارتی هم‌باشی دارند، ولی برخلاف کسانی که فساد می‌کنند حدود و قیود شخصی دارند. امروزه در جامعه‌شناسی خانواده اصطلاحی به نام هم‌باشی (coalition) وجود دارد که در آن افراد با هم ازدواج نمی‌کنند، بلکه با هم در یک خانه زندگی می‌کنند و بچه‌دار می‌شوند، ولی همان گزاره‌هایی مثل مودت و رحمت و نکاتی از این قبیل که یک زن و مرد ازدواج کرده به آن معتقدند، بین آنها هم وجود دارد.

در این سریال نسبتی که بین خانم سیدنی بریستو و مایکل وان وجود دارد، اگر بخواهیم ماهیت شرعی آن را ببینیم، همان متعه در اندیشه شیعی است. یعنی افرادی که نمی‌خواهند ازدواج دائم کنند، اما می‌خواهند در حالی که زمانش معلوم نیست ازدواج موقت کنند. این با هم بودن، در کنار هم بودن، مودت، علقه و روابط عاطفی داشتن مثل گزاره‌ای نیست که اهل فساد دنبال می‌کنند. اهل فساد، (sex worker)ها و کسانی که خرید و فروش مسائل جنسی می‌کنند، مردان و زنان اینچنینی همدیگر را برای ده دقیقه، نیم‌ساعت، یک ساعت یا یک روز می‌فروشند. این پدیده در جامعه ما به عنوان متعه شناخته شده در صورتی که غلط است.

در جامعه غربی، سه دسته از این نوع روابط وجود دارد؛ روابط (sex worker)ها، روابطی که افراد با هم زندگی می‌کنند، ولی ازدواج نکرده‌اند و روابط ثابتی که همان ازدواج اصلی است. در جوامع ما هم این سه دسته وجود دارد که شناخته شده آن همان ازدواج رسمی، معقول، منطقی و مشروع است. یک لایه منفی آن همین شکل مناسبات غیر اخلاقی بین افرادی است که تجارت جنسی می‌کنند و میان آنها رابطه عاطفی ایجاد نمی‌شود، بلکه صرفاً مسئله و گزاره شهوانی و هیجانی است. در این میان حد وسطی وجود دارد که بعضی‌ها با هم دوست هستند و رابطه عاطفی دارند. در عین حال روابط آنها فسادآلود نیست و منتج به ازدواج نشده‌ است. نگاه شریعت اسلامی به این گام میانی متعه، صیغه گفته می‌شود. متأسفانه کسی جرئت ندارد چنین فیلمی بسازد و کسی هم جرئت این را ندارد که بگوید این همان روابط متعه است.

کسانی که سریال (Alias) را دیده‌اند، آن حساسیتی که مایکل وان نسبت به این خانم دارد و همین طور خانم سیدنی بریستو نسبت به مایکل وان دارد، همان حساسیتی است که یک زن و شوهر رسمی نسبت به هم دارند. این چهارچوب همانی است که در اسلام به آن متعه می‌گویند. با این تفاوت که در آنجا خطبه‌ای خوانده و برای آن یک بازه زمانی تعریف و احیاناً برای آن مهریه‌ای تعیین می‌شود. در حالی که در اینجا چنین نیست. احساس می‌کنند می‌توانند با هم زندگی کنند و زیر یک سقف با هم تعامل داشته باشند. به این بخش که دوست دختر و دوست پسر می‌شوند، در فرهنگ غربی و آمریکایی یا سبک زندگی آمریکایی به عنوان وجه اساسی آن فرهنگ ساز و کاری تعریف کرده‌اند که این موضوعیت دارد.

این بحث را از این جهت می‌گویم که وقتی بخش فمینیسم و لیبرال جامعه به کلمه متعه و صیغه می‌رسد، خیلی قیافه نگیرد. اگر بعد از این روابط در جامعه لیبرالی آنجایی که روابط تحسین شده خارج از ازدواج مشروعیت، مقبولیت و رواج قانونی دارد پس این رابطه چیست. آن بخش متعصب جامعه که با این مسائل بد برخورد می‌کند ببیند که شکل کار این گونه است. بخصوص بین خانم‌ها مسئله متعه و صیغه اصطلاح بسیار بدی است و با آن بد برخورد می‌شود، ولی در جامعه‌ای که حجم میلیونی از جوانانی دارد که نمی‌توانند ازدواج کنند و در حجم گسترده‌ای این فیلم‌های سینمایی و سریال‌ها را می‌بینند، آنها چنین سبک زندگی را انتخاب می‌کنند و روابطشان با همدیگر روابط آزادی است و بین آنها محبت و مودت به وجود می‌آید.

عموماً ممکن است این روابط منتج به مسائل فسادآلود نشود. ضمن اینکه احتمال دارد امکان ازدواج برای آنها پیش نیاید یا بعد از مدتی از هم جدا شوند و هر کدام با کس دیگری ازدواج کنند. هنر سینماگر آمریکایی این است که سبک زندگی‌شان را بی‌پروا و بی‌مهابا به تصویر کشیده است. تلقی و رویکرد فمینیست‌ها و لیبرال‌ها از این کار این است که حتماً و قطعاً آنچه که تحت عنوان صیغه و متعه مطرح می‌شود بد، منفی و نگاه توهین‌آمیز و تحقیرآمیز به زن است. اگر روی همین رابطه سیدنی بریستو و مایکل وان یک خطبه اطلاق شود متعه است. در بخشی از نگاه سنتی و بسته‌ای که امروز والدین نسبت به ازدواج فرزندانشان دارند، سختگیری‌های عجیب و غریبی می‌کنند. از این سو همه عوامل و حصارها را برای آنکه ازدواج رسمی کمتر انجام شود ایجاد کرده‌ایم. از آن سو زمینه را هم باز کردیم و این فیلم‌ها زمینه آموزش و الگوگیری از این گزاره‌هاست. بنابراین القای سبک زندگی و در مرحله اول خانواده‌زدایی، در مرحله دوم وجود روابط آزاد برخلاف مفسدین یعنی با داشتن حدود و قیود شخصی، تعصب و حساسیت نسبت به هم داشتن، نسبت به هم غیرت ورزیدن، برتافتن عشق و علاقه و همدلی و همراهی تا مرحله ازدواج نکته‌ای است که بخش دوم سبک زندگی را القا می‌کند.

گام آخر هم تشکیل خانواده است. در این سریال یکی از پیام‌های اصلی در حوزه سبک زندگی این سه مرحله است. در این سریال چهار خانواده شاخص وجود دارد. یکی خانواده همان مأمور سیاه‌پوست، دیکسون است که پس از آنکه از مأموریتی برمی‌گردد ماشینشان را بمب‌گذاری می‌کنند و همسرش را می‌کشند. او به خانواده‌اش پایبند و از این بابت خیلی ناراحت است.

دوم خانواده مأمور فنی گروه، مارشال است که او هم به خانواده‌اش و مناسبات سنتی آن پایبند است. سوم خانواده جک و ایرینا که یک خانواده پاشیده‌، تشکیلاتی و بسیار منفی است. چهارم خانواده سلون است که آن هم یک خانواده پاشیده است. اما در مجموع پیام اصلی فیلم در القای سبک زندگی این است که افراد وقتی به هم علاقمندند، در یک دوره طولانی در انتها می‌توانند به هم نزدیک شوند و با هم رسماً ازدواج کنند.

شش القایی که در گزاره‌ها و مؤلفه‌های استراتژیک جامعه‌سازی و تمدن‌سازی در سریال (Alias) وجود دارد، آن را بسیار ممتاز کرده است. اگر در تحقیقات اجتماعی نمونه مطالعاتی برای جهانی شدن مد نظر داشتید این سریال نمونه خوبی است. در این فیلم معرفی آمریکا به عنوان یک امپراطوری بلامنازع به خوبی انجام شده است. تقریباً یکی از مهم‌ترین فیلم‌هایی است که اشراف علمی در دستگاه‌های اطلاعاتی را به خوبی تصویرسازی کرده است. این سریال در حوزه مسئله اداره جهان تحت کنترل سرویس‌های مافیایی و اتحادیه‌های امنیتی نمونه بسیار خوبی است، اما در حوزه القای سبک زندگی غلظت و کیفیت کار انجام شده نسبت به سایر سریال‌هایی که در این زمینه‌ها ساخته شده است، خیلی بالا نیست. طبیعی است که این سریال به عنوان یک سریال امنیتی در جامعه بخصوص بین جوان‌ها جذابیت داشته باشد و میانسال‌ها کمتر کشش و علاقه به این سریال داشته باشند.

جنبه‌های اغراق‌آمیز و شعاری فیلم بخصوص از سری 3 به بعد کم نیست، بلکه بسیار زیاد است، طوری که به فیلم ضربه زده است. البته این مشکل در همه سریال‌های طولانی مدتی که در طول هفت هشت سال ساخته می‌شوند وجود دارد. این اشکال به این دلیل است که سری اول ساخته و یک سال هم پخش می‌شود. بعد بازتاب آن را از جامعه می‌گیرند. حال با توجه به اینکه جامعه چگونه دوست دارد سری بعدی آن ساخته شود و در آن نظرات مردم را هم لحاظ می‌کنند. این امر موجب می‌شود که در سری بعد مقداری دیدگاه مردم هم در خط تعلیق تأثیر بگذارد. این تأثیر در سری سوم و چهارم ادامه دارد، طوری که وقتی سریال‌ها به سری‌های 5 و 6 می‌رسند عموماً دچار مشکلات عجیب و غریبی می‌شوند. در واقع آن خط تعلیقی که از اول در ذهن سناریست‌ها و فیلم‌نامه‌نویس‌ها بوده است مخدوش می‌شود. این را در 24، (Alias)، فرار از زندان و لاست می‌بینیم. متأسفانه این اشکال وجود دارد. در این سریال هم دیده می‌شود و صدمات جبران‌ ناپذیری به آن زده است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۰/۱۱

نظرات (۱)

۱۶ دی ۹۱ ، ۰۸:۴۰ سهیل سلیمی
با سلام
تشکر میکنم از مطلب فوق العاده زیبایی که گذاشتین.
بعنوان کسی که سالهاست کار فیلمسازی انجام میدم باید بگم دیدگاههای دکتر عباسی بینظیره. واقعا نگاه کامل و جامعی به مقوله سینما و رسانه دارند. من مثل ایشون در هیچ دانشگاهی در کشور سراغ ندارم.
خدا قوت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">