تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

تیتر یک - جایی برای پرواز اندیشه‌های خوب

بررسی اندیشه‌ استاد حسن عباسی

آخرین نظرات

ماریا خسته نباشی! همه‌اش تقصیر حکومت است!!

سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۱، ۰۸:۳۱ ب.ظ
نقدی بر فیلم سینمایی "خسته نباشید" _ حسام‌الدین حائری‌زاده

تیتر یک - ماریا، زنی اصالتاً ایرانی است که از پنج سالگی در خارج زندگی کرده. او «هیچ خاطره‌ای از ایران ندارد». بنابراین احساس تعلقی هم به آن نمی‌کند. نسبت به ایران بی‌تفاوت بوده و حتی گاهی از آن می‌ترسد. فکر می‌کند اشرار دارد و القاعده! همسری خارجی اختیار کرده که زمین‌شناس است و عاشق طبیعت. دائم در حال کاوش و کندوکاو است. این البته ماریا را خسته کرده و نیاز به یک «خسته نباشید»ِ درست و حسابی دارد تا خستگی این سال‌های طولانی عمر، از تن او به­‌درآید. زنی خسته و افسرده­است. به­ویژه این‌که پسرش مارکو را هم از دست داده است که عامل آن را رومن (همسرش) می‌داند. پسر، به کار پدر علاقه‌مند بود. به همین دلیل، به دنبال فیلم‌برداری از طبیعت، به آفریقا می‌رود که در سانحه‌ای جان خود را از دست می‌دهد. همین کافی بود تا بر مشکلات روانی مادر، افزوده شود. درست در بحبوحۀ چنین بحران روحی، به پیشنهاد و اصرار رومن به ایران می‌آید تا بلکه مامِ میهن جبران این خلأ احساسی را بکند. رومن، البته انگیزه‌های بیشتر و شاید اصلی‌تری دارد تا به ایران بیاید. او عاشق طبیعت، پیکره و جسم ایران، مام میهنِ ماریا  است. این همه، بستری است تا روایت ماجرای اصلی آغاز شود.

در ایران، کلوت، ناحیه‌ای بسیار گرم و البته زیبا در کویرهای کرمان، توجه رومن را جلب می‌کند و با اصرار قصد سفر به آنجا دارد. تور مسافرتی، با این خواسته مخالفت می‌کند و اینجاست که مرتضی، پیش‌خدمت هتل، که زبان انگلیسی را خوب بلد است وارد صحنه می‌شود. خط تعلیق اصلی داستان شروع می‌گردد؛ سفر به کلوت.

سفری که چهار مسافر دارد: ماریا و رومن، زن و شوهر. زن، بحران خلأ حس مادری دارد. نه مادری دیده و نه مادری کرده. اما نسبت به این مامِ میهن هم بدبین است و سوء ظنّ دارد. شوهر هم سرمست طبیعت ایران است و نسبت به آن بسیار خوش‌بین. مرتضی و حسین هم دو مسافر دیگر هستند، که یکی عاشق زبان انگلیسی و خارج رفتن است و بسیار خوش‌بین به خارجی‎ها، و دیگری در نقطۀ مقابل کاملاً بدبین نسبت به همسفران خارجی‌اش.

مامِ میهن

به بهانه‌ای که فیلم‌ساز فراهم می‌کند – با پنچر شدن ماشین و اجبار به ماندن؛ هم­سفران به خانۀ خالۀ حسین می‌روند و ماریا می‌بیند که چگونه خاله، حس مادرانه نسبت به حسین دارد. شدیدتر از آن، حس مادری خاله به برادرِ شهیدِ حسین، حسن، است که تعجب بیشتر ماریا را برمی‌انگیزاند که مگر می‌شود این‌گونه مادرانه نسبت به کسی حس داشت، اما مادرِ خونیِ او نبود؟! وقتی این تعجب دو چندان می‌شود که حسین چند بار به او «مادر» می‌گوید. وقتی در آخر داستان از حسین می‌پرسد که چرا به من مادر می‌گفتی، در پاسخ می‌شنود که خوب، دوستتان داشتم! او از ایشان حس مادری را یاد می‌گیرد. مادری را می‎بیند. اینجا مادریِ حکیمه نسبت به حسن و حسین، و برطرف شدن سوءتفاهماتش نسبت به ایرانی‌ها، مایۀ آشتی کردن ماریا با میهنش می‌شود و باعث می‌گردد تا بالاخره به خواهرش در ایران زنگ بزند، که مدت‌ها بود از این کار امتناع می‌کرد.

در یک کلام، داستان، داستان آشتی ماریا با وطنش است؛ همین. بقیۀ شخصیت‌ها در چارچوب این محور اصلی تعریف می‌گردند. رومن، یا تور واسطه‌ای است تا ماریا را به ایران بیاورد و بداخلاقی‌های او را تحمل کند. مرتضی، کسی است که «هم‌زبانی» بین او و هم‌میهن­نان قدیمی‌اش ایجاد می‌کند. حسین هم نقش ایجاد «هم‌دلی» دارد تا او سوءظن‌های نابجایش را نسبت به مردم وطنش کنار بگذارد. حکیمه درسِ مادری به او می‌دهد. بقیۀ عناصر داستان هم تنها به کار قصه‌پردازی آمده‌اند تا پیام اصلی داستان قابل هضم‌تر شود. به ویژه ماجرای جالب آشنایی رومن با آقا قناتی! پیرمرد ساده و پرانرژی که علیرغم آنکه زبان رومن را نمی‌فهمد اما با او بسیار صحبت می‌کند. این خرده قصه، کمکی است به تبیین همان حس هم‌دلی بین ایرانیان و خارجیان که «هم‌دلی از هم‌زبانی بهتر است».

پلیس موتورسوار

تا اینجا همه چیز خوب است. ماریا از این جلای وطن خسته شده و وقتی می‌بیند که هم‌وطنانش آن‌گونه که می‌گویند اشرار و القاعده نیستند و مردم ایران هم می‌فهمند که آنها نیز دلی دارند و می‌توان با آنها کنار آمد، همه چیز به خیر و خوشی تمام می‌شود. اما یک تیپ، این‌جا می‌ماند که کاملاً از دیگر شخصیت‌ها در داستان، متمایز ظاهر می‌شود و گویی به طرز به شدت مصنوعی به متن ماجرا چپانده شده است؛ پلیس موتورسوار. پلیس، نماد حکومت است. پلیسی که می‌گوید «در حوزه‌ی استحفاظی من» همه چیز تحت کنترلم است. او نسبت به حضور خارجی‌ها در این حوزه‌ی استحفاظی بسیار حساس است و دست به تعقیب «هم‌سفران» می‌زند. گویی او عادتاً نسبت به خارجی‌ها باید حساس بوده و به آنها سوءظن داشته­باشد. حکیمه برخورد بسیار بدی با او می‌کند، وقتی‌که به در خانۀ او آمده و از خارجی‌ها سراغ می‌گیرد. حکیمه، به عنوان نماد مامِ میهن، با آن همه مهربانی که درس مادری به ماریا می‌دهد، تحمل یک لحظه مکالمه با این نماد حکومت را ندارد. وقتی در سکانس پایانی، همه با هم خوب شده و هم‌سفران به کلوت می‌رسند، تنها کسی که با این ماجرا کنار نیامده و در تعقیب آنهاست، پلیس است.

البته این روزها، چنین نیش و کنایه زدن‌هایی به حکومت توسط  برخی  دوستان حوزۀ هنری بعید هم نیست. آقای میرکریمی به عنوان تهیه‌کنندۀ این فیلم، مواضع مشخصی در این چند ساله علیه حکومت داشته که طبیعی است در فیلم‌هایش نیز از همان آشفته‌گویی‌ها حذر نکند.

زمانی شعار بسیجی‌ها این بود که «کی خستَس، دشمن!». اما اکنون که سال‌ها از جنگ می‌گذرد و دیگر «حسن» نیست تا از این شعار دفاع کند، می‌توان این جمله را عوض کرد؛ «کی خستَس، ماریا!». خسته از سال‌ها دوری وطن. خسته از بی‌توجهی شوهر خارجی‌اش. خسته از کمبود «حس مادری». کسی که از ۵ سالگی دور از وطن زندگی کرده، اما غرورش اجازه نمی‌دهد که بگوید من خسته‌ام. وقتی پیش‌خدمت هتل، به او می‌گوید خسته نباشید، با عصبانیت به او می‌گوید «الآن صبح است و کسی در صبح خسته نیست». اما واقعاً خسته است و مخاطب، خستگی را در چهره‌اش، گفتارش، وِلو شدن روی تخت اتاقش، برخوردهای بی‌حوصله با شوهرش، زنگ نزدن به دخترخاله منتظرش در ایران، و … می‎بیند.

فیلم می‌خواهد به همۀ امثال ماریاهای ایرانی که جلای وطن کرده‌اند یک خسته نباشید بگوید. می‌خواهد بگوید آن سوء تفاهم‌ها را کنار بگذارید و به ایران بیایید؛ خسته نباشید! ایرانی‌ها، اشرار و القاعده نیستند. از آنها نترسید. به ایرانی‌ها‌ی بدبین، با نماد حسین  هم می‌گوید نسبت به ماریاها خوش‌بین‌تر باشید و نگاه خود را عوض کنید. دعوا بین مردم ایران و شما نیست. این دعوایی است که حکومت ایجاد کرده، با نماد پلیس موتورسوار. او تماماً مواظب «حوزه‌ی استحفاظی» خود است. او می‌ترسد که نکند خارجی پایش به اینجا برسد و اگر آمد باید او را زیر نظر بگیرد. حکیمه البته به عنوان نماد مامِ میهن، از آن پلیس متنفر است و جواب سربالا به او می‌دهد. اما نسبت به خارجی‌ها بسیار خوش‌رفتار است.

حسین که نمی‌خواهد جای حسن باشد هر چند بسیار به او شبیه است، این را خود به خاله حکیمه می‌گوید. خاله هم در جواب می‌گوید «همان بهتر که نیستی، چون نمی‌توانی». حالا که حسین نمی‌تواند و اساساً نمی‌خواهد جای حسنِ شهید باشد که از میهن دفاع کرده، خوب ماریایی که از این جلای وطن و کمبود حس مادری خسته شده، می‌تواند باز گردد. خاله از حسنِ شهید خیلی خاطره‌ها دارد اما نمی‌تواند آنها را در حسین زنده کند. ماریا با وجود آنکه هیچ خاطره‌ای از میهن ندارد، اما می‌تواند که از نو شروع کند! این پیام اصلی فیلم است. فقط کافی است یک خسته نباشید به ماریاها بگوییم. در تأیید این مطلب، رومن، در آن شب که با ماریا زیر سقف آسمان خوابیده‌اند و به ستاره‎‌های کویر نگاه می‌کنند می‌گوید که اگر خاطره‌ای نداری مهم نیست، مهم این است که زندگی، همین اتفاقات روزمره‌ای است که مثلاً امروز افتاد. به عبارت دقیق‌تر، ماریا، از گذشته‌ها بگذر، حسن که نیست، حسین هم نمی‌خواهد و نمی‌تواند مثل او باشد، مرتضی هم که عشق خارج است، حکیمه هم که دوستت دارد، پس خسته نباشی! برگرد ایران.

قاعده‌ی نفی سبیل

به همه‌ی موارد پیش‌گفته این را هم اضافه کنیم که در فیلم هیچ مشخص نمی‌شود این زن ایرانی که شوهری خارجی اختیار کرده، آیا مسلمان است یا خیر. چون اگر مسلمان باشد باید با مرد مسلمان ازدواج کند در غیر این صورت طبق قاعده‌ی فقهی نفی سبیل، ازدواج آنها حرام است. او که نامش ماریاست و شاید از هم‌میهنان ارمنی باشد، در تلفن به خواهرش می‌گوید «مریم هستم». این‌جا تکلیف مخاطب روشن نیست. ابهام باقی می‌ماند. این درست نیست. این نقص فیلم‌نامه است. فیلم‌ساز انقلاب اسلامی باید نسبت به این‌گونه قواعد حساس باشد. باید نسبت به زنان کشورش حساس باشد. همین‌طوری زن ایرانی را به عقد مرد خارجی درنیاورد. از آن سو هم مشخص نمی‌شود که آیا رومن مسلمان شده یا خیر. هیچ نشانه‌ای نیست. موضع سازنده نسبت به این‌گونه موارد باید روشن و آشکار باشد. غیرت مرد ایرانی نباید اجازه دهد که این‌قدر بی‌محابا ناموس ایرانی را کنار مرد خارجی قرار دهد.

منبع:سینما انقلاب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">